پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
احساس خود خواهانه من...شاید نباید به هیچ کدام از قول هایم عمل کنم. نه به آن قبلی ها و نه برای آن قول هایی که در آینده قرار است که به تو بدهم.شاید نباید به تو قول بدهم که دوستت داشته باشم چون من، خودم را دوست دارم و فقط برای اینکه احساس خوبی به من دست میدهد که دوستت داشته باشم، دوستت دارم.شاید نباید به تو قول بدهم که با تو خواهم ماند، چون من احتیاجی به با تو ماندن ندارم. من فقط به آن لحظه ای عشق می ورزم که تو با منی.شاید نباید به تو قول...
میهمانی من..خود را یک لحظه به خود سپردم.نگاه خیره من روی یک نقطه ناخواسته، افکار مرا روی پَر سفید خاطراتم بدرقه می کرد.طعم خوب هندوانه در یک بعد از ظهر مرداد، چه جنجالی در دهان من، که به چنگال سرزنش کم کاری میکرد.صدای آرام موسیقی سنتی از توی اطاق، یاد دوستی های مرا پر رنگتر از همیشه کرده بود و به نفس کشیدن من عطر تازه ای اضافه میکرد.احساس خوب نرمی بالش روی تخت توی ایوان در پناه سایه سیرِ درخت، چه آرامشی در خیال من پهن کرده بود، بی باک م...