سه شنبه , ۱۵ آبان ۱۴۰۳
چگونه میشود تورا فراموش کرد...چگونه عطر نفس هایت ز روی پیراهنم میرود....چگونه صدای قه قه خنده هایت و هقهق گریه هایت ز فکرم میپرد....چگونه...چگونه...چگونه....ان چشمان زیبا و درخشانت مرا به اغوش عشق دعوت کرد....ان لبخند های رویاییت مرا به دنیای تازه ای وارد کرد ....و بوی تنت مرا به باغ گل ها فرا خواند.......
تو فقد اراده کن ....غرقه نگاهت میشوم...مست چشایت میشوم....محو تماشا میشوم...زیبای من....فرشته ی من....فقد کافیست اراده کنی.....تاکه کل جهان برای تو باشد.........
برایت تا غروب میروم 🌇تاکه طلوعت را بینم...🌆🚍...
من صد بار برای تو تا غروب رفتم ....🌅ولی بازم طلوع کردم....🌇...
تنور قلب من اتشفشانہ گریۂ توست برگرد کہ بے تو در قلب❤م غوغاست پاییز رفت..... زمستان اندک اندک میرود......عروسہ فصل ها هم در راه است......کجاے کہ دل ارام نداردشعر وغزل هایم تو را یک بارہ مہمان کردند.....با یک ربایش بردے غزل ها را ز قلبمبا شعر نابے در شب رویایے ام مُردم........💔...
من لیلے کہ چشم انتظار مجنونش است......و تو فرهادے کہ چشم انتظار شیرینش است...........
من دریاے خروشان وتو اسمانے همچو ارامشےقبل از طوفان........
اگر خوابے مرا بیدار کن......اگر رویایے مرا آگاه کن......اگر عشقے مرا درمان کن.......اگر خوابے چرا کابوسم شدے؟...اگر رویاے چرا گذاشتے سروسامانت دهم؟.....اگر عشقے چرا روے زخمم نمک پاشیدے؟.......
پاییز.... فصلی زیباست... که در ان زیبایی هزاران قطره ی اشک، درختان را سیراب میکند ...اشک هایی از طمع عشق...بغض هایی با بوی باران....ودل هایی پر از فریاد های بی پایان که با صدای خش خش برگ ها خاموش میشوند.....اری :-( اینهاست که پاییز را میسازد.....♡...