خواب دیدم که آمده ای پاییز بود و زوزه ها داشتند خانه باد را از جا می کندند. شب از کاسه اندوه، برای آسمان می برد و من/ زیر نور بلند شمعدانی ها انگشتان شعرم را در خون می شستم. تو آمدی! دنبالم می گشتی در همان شعری که گمت...