شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
خواب دیدم که آمده ایپاییز بود و زوزه ها داشتند خانه باد را از جا می کندند.شب از کاسه اندوه، برای آسمان می برد و من/زیر نور بلند شمعدانی هاانگشتان شعرم را در خون می شستم. تو آمدی!دنبالم می گشتیدر همان شعری که گمت کرده بودم برایم دسته ای حسرت زرد آورده بودی و شاخه ای شکسته/ از پاییز.دیدم که با برگی از پشیمانیبال زخم هایم را می بندیشب بود که آمدی!شب/مثل همه روزهای بعد از تو زیبا حسینی جیرن...
لااقل پیش بیا تا غزلی ساز کنیمقصه و شعر و سَر راز دلی باز کنیمدفتر بغض و عداوت بگشاییم به عشق تا که از معجزه ی عاشقی اعجاز کنیمبنوازیم به صد شور و شعف دل ها را به شب خلوت مان همهمه ابراز کنیمبا نشستن به لبِ تاقچه ی خاطره هاعشق را با نفس گرم تو آغاز کنیمشعری از غنچه بوسه بسرایم به لبافق چشم تو را یک شب پرواز کنیمتا که صبح بال زند مثل نفس های نسیمبر سر بوسه ی صبحانه کمی ناز کنیمکاش هرگز نرود از سر من سایه ی تو ...
چون درختان خزان حال دلم افسرده استبرگ برگ خاطرات ِ عاشقی پژمرده استباغ گل بودم به هنگام بهار فصل هاکوچ بی هنگام تو قلب مرا آزرده استهمچنان برگ درختان خزان بی خانه امباد سرد سرنوشتم برگ و بارم برده استابرهای دیده ام گریان تر از چشم یتیمبس که از اندوه و درد بی کسی غم خورده استخسته ام از انتظار و از سکوت و فاصلهبیت بیت شعر من از دوری ات دلمرده استبی تو ای آرام جانم ،پر ز آشوب ِ تبم سینه ام راهی به جز قلب تو را نسپرده ...
قرار صبح هایمبا چشمانت بودزیر پنجره ی نگاهآنجا که گلدان لبخندگل می دادمن پر از شبمدیدگانت سالهاست سر قرار نمی آیند...