مسیر این روزهای زندگیم زیادی شبیه ذوزنقه شده فقط پر گیر و گوشه ش به هر طرفش نگاه میکنم یکی از گوشه هاش میخوره تو تن و بدنم همه جای زندگیم بوی خون گرفته یه خونریزی داخلی تو یه جسم زخمی با یه مسیر ذونقه ای شکل و آمبولانسی که...
بعد از تو زمین ب چرخشش ادامه داد آسمان ب شب و روزش فصل ها ب تغییرشان اما حال من همانگونه ساکن در سیاهی شب و در سرمای زمستان باقی ماند!-