پنجشنبه , ۸ آذر ۱۴۰۳
چه خوش لحظه هایی کهدزدانه از همنگاهی ربودیم و رازی نهفتیم...
تو دلربای منینفسی هوای منی...
می کَنم ریشه ی عشقت ز وجودم این بار عشق خندید و بگفت لاف محالی زده ای....
مرا از عشق باکى نیست به قلبم گرد و خاکى نیستتو مى ترسى که در قلبت دریغا حس پاکى نیستنه هر کس مست و دیوانه، نگه کن حرمت خانهکه دل جاى یه دلدار است مکان اشتراکى نیستچه شب ها بر سر داغت به آب چشم جوشیدممیان سفره فکرم به جز یادت خوراکى نیست...
قدیما برای دختر بازی باید با بچه پولدارها رقابت می کردیم الان با باباهاشون، خب بی ناموس آروم بگیر...
بازی روز و شب دنیای ما یکسان نبودشاه در شطرنج می ماند ولی سرباز نه ...!...
گفت بعد ۲ سال دیدمت اندازه ۲۰ سال خانم شدی گفتم کسی نبود واسش بچگی کنم دیگه ...!...
خیال و خاطره ات در کنار من هستندبه هر طرف بروم چند هم نشین دارم...
رودخانه خشک شدو ماهیان مردندسنگها اماحمام آفتاب گرفتند!...
رضا خان هم اگر می دید با چادر چه زیبایی جهان پر میشد از قانون چادر های اجباری ....
دستخطی دارم از او بر دل خود یادگارعشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار...
تا به امروز هر چه از رفاقت نوشته ام برای او نوشته ام. این یکی را یادم نیست چند سال پیش نوشتم و مناسبتش چه بود:«پرسید فرق بین دوست و رفیق؟ گفتم دوست فقط یک آشناست، یک همکار، یک همکلاسی، حتی یک همسایه. گاهی یک همسفر، شاید حتی یک همراه، یک همراه از سرکوچه تا دم خانه مثلا. دوستی یک آشنایی ست که با یک سلام شروع می شود گاهی خداحافظی نگفته تمام می شود. یک اشتباه از دوست بیگانه می سازد اما رفاقت ریشه دارد، به روز و ماه و سال نیست، گاهی در یک آن، یک لحظه ...
بلند و عاشقانه می بوسمتمی خواهم صدای عشق دنیا را بر دارد...
سُرخ شد گونه ی آب/کنار حوض/سایه ی اَنار...
و عشقاگر با حضور همین روزمرگی هاعشق بماند !عشق است . . ....
به طرز شگفت آوری دارم خفه میشم. نفس از سینهم بالاتر نمیآد. دوش میگیرم، کولر، اسپری، هوای آزاد، هیچچی جواب نمیدهاز تو دچار خفقان ام...
️هر آدمی درون خودش دو تا گرگ داره. هر دوشون گرسنه ان. یکی از گرگ ها خشم و حسد و غروره. اون یکی راستی و مهربونیه. اونا هر روز همدیگه رو تیکه پاره میکنن. ولی اینجوری نیست که گرگ بهتر برنده بشه. اونی که بهش غذا میدی برندست....
اگر کنترل اذهان مردم همان اندازه آسان می بود که مهارِ زبانهایشان، هر حاکمی با خاطرِ جمع حکومت می کرد و هیچ حکومتِ ظالمانهای وجود نمی داشت؛ زیرا کلِ افراد طبقِ اذهانِ آنهایی روزگار می گذراندند که بر ایشان حکومت می کردند و دربارهی درست و غلط یا خوب و بد، فقط مطابقِ فرمانِ حاکمان دست به قضاوت می زدند. لیک... این امر محال است که ذهنِ یک شخص به طورِ مطلق تحتِ کنترلِ شخصی دیگر قرار گیرد؛ زیرا هیچ کس نمی تواند حقِ طبیعی یا تواناییاش جهتِ تفکرِ آزادا...
بسیارند چیزهایی که عقل نخست از شناختن آنها سر باز میزند اما سرانجام ناگزیر به پذیرفتن آنها شده است.ویل دورانت | لذات فلسفه...
من چیزی از عشق و عاشقی نمیدانم!فقط میدانمهمین که کسی که دوستش داری،دوستت داشته باشدیعنی خوشبختی .....
+ چه آرزویی داری ؟ - اینکه زیر بارون منو ببوسی تو چی ؟ + که بارون بیاد......
در نهایت تنها کسی که دلم میخواد دل به دلش بدم،تویی و بس....️️️️...
گر هزاران دام باشد در قدمچون تو با مایی نباشد هیچ غم ️️️...
حاشا که مرا جز تو ،در دیده کسی باشد...️️️...
بگذار تا بنوشمتای چشمه شراب ...️️️...
عشق دقیقا موقعی کلید میخوره که یه نفر میخنده که خنده اش با بقیه فرق داره...️️️...
دوستت دارم ️و همین جمله ی خبری کوتاه ،خلاصه ی تمامِ عاشقانه های جهان است...!️️️...
جستجو کن عشق را در گرمیِ آغوشِ من ️...
به تمام دست هاى جهان قسمدست های تو ، چیز دیگریست️️️️...
بخند جان و جهان،چون مقام خنده تو راست..!...
شش فروردین استجیبهایم را میگردم خوبباز کمبود بهار است اینجاشش جهت، قحطی توست....
وقتی کنارمیجایی برای هیچ شتابی...مقصد، همین حضور من و توست....
الکی قصه ببافم چه شود؟تو که پیشم باشینه فقط خوابکه بیداری منرنگ رؤیا دارد....
خستگی را- چای یا قهوه؟نه عزیزم- چشمهای تو!...
کلماتی بفرستکه خلاصم کند از دلتنگیکه منوّر بزند در روحم...مین خنثی شده راهیچ امیدی به عوض کردن این منظره نیست...
بهترین لبخندها و بوسههای مننثارت بادکاستیهای مرا میدانیاماهمچنانم دوست میداری...
نخ بارانبه سرانگشت تداعی تو وصل استیاد میآورمتابر میآوریام....
بوسههای تو بی نقصخندههای تو کامل...
گاهی از یاد من میرودکه به یاد تو باشمای که یادم به یاد تو محتاجهر دقیقه خودت را به یادم بیاور...
ناملایمترین حرفها راگاه زیباترین دستها مینویسند.غیرعادیترین عشقها، گاهحاصل گفت و گوهای معمولی ماست. زندگی، هیچ تفسیر قطعی نداردهیچکس از سرانجام آیینهها مطمئن نیست. گاه با یک سلام صمیمیشکل آرامش تو به هم میخورَدگاه با یک خداحافظی به موقعرستگاری رقم میخورَد. پشت این در که وا میکنی احتمالش زیاد استبادهاقابل پیش بینی نباشند!...
برّه باشیگرگ روحت میشوندگرگ باشیحسّ تنهایی شکارت میکند....
همیشه تعداد افرادی که همه چیز را در دنیا بدتر می کنند ، بیشتر از انسان هایی است که کمک می کنند....
هنگامی که از یک سن خاص گذشتید زندگی چیزی بیشتر از فرآیند از دست دادن مداوم نخواهد شد....
یه لحظه از تو رو میشه صد سال زندگی کرد ...️️️...
میخوای یه رازی رو بدونی؟هر شب قبل از خواب به تو فکر میکنم...
بهانه که تو باشیشبم میشود شیرین ترین ️️️...
.حکایت بارانی بی قرار استاین گونه که من دوستت میدارم.....
پرندگانی که در قفس زندگی میکند فکر میکنند پرواز یک بیماریست......
دچار یعنیدو پا داشتئه باشیاما برای رفتن این پا و آن پا کنی...
هر روز خودم را به خارج پنجره ام پرت می کنم و لحظه ای بعد با یک پیچک کوچک پیچیده شده به روزمر گی باز می گردمو رنج مردمی را می بینم که مثل گربه ای از سقف آویزان شده اند تمامی این شهر از سقف آسمان اش آویزان استما رابطه امان را با کوچه و خیابان از دست داده ایمو درها رو به دیوارها باز می شوندروزگاری که مثل آببرهنه بودی گذشتحالا هم که مدام زیر باران گریه می کنی تا این کوچک نمناک اندوهدیده نشودو حجم سوزنی سبز ...