100 متن کوتاه بهزاد غدیری ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن بهزاد غدیری برای اینستاگرام و بیو واتساپ
بیقرارم بیقراری های من دارد دلیل
یک زیارت از تو میخواهم تورا جان جواد
بهزاد غدیری
عطر تن پوش تو را خوب بخاطر دارم
بوی پیراهن تو قاتل ایمان من است...
«بهزاد غدیری»
در این گودال آلوده منم در حبس پاکی ها
نمیخواهم فضایی را پر از چرک و تباهی ها
درون تُنگ خوش باشد به روی آب جای من
گریزانم زِ آزادی میان جمع ِماهی ها
خورشید منی بیا و بر من تو بتاب
اندر بغلم بیا و آسوده بخواب
سر را تو بذار بر سر شانه ی من
با نغمه ی خوش بخوان تو یک قصه ناب
«بهزاد غدیری»
حریف عقربه هایت نمیشوم ، دنیا...
زمان من شده اتمام و باورش سخت است
حواس من به شتابت نبود ، یک لحظه...
مجال ده که نفسهای آخرش سخت است
.
.
بهزاد غدیری
کفتر نامه بر و پا پَر و چاهی آمد ...
وعده دادم به دلم اینکه تو خواهی آمد
وعده دادم که به مهمانی من می آیی ...
گرچه خوابت به سرم سرزده گاهی آمد
..
بهزاد غدیری
بافتم نام تو را ؛
بر همه ی بود و نبود
میشود همچو تویی داشت
و شعری نسرود ..!؟
..
..
بهزاد غدیری
با گردش روزگارمان چرخیدیم
گاهی گل شادی و گهی غم چیدیم
یکسو غم نان بود و دگر سو غم جان
از معنی زندگی همین فهمیدیم
..
..
بهزاد غدیری
می روم تا که به دنیای جدیدم برسم
خواهشا پیش چِشَم هیچکسی پر نزند...
..
..
بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)
آسمانی باش...
حتی اگر دنیا زمین گیرت کند...
...
...
بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)
قد کشیده اند
گیسوان من در عاشقانه هایت
تا که بی تاب کند تپش های قلب بی قرارت را
آن لحظه که در باد به رقص در می آیند
و عجولانه تیر عشق را بر قلبت روانه می سازند!
...
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
نامش را گذاشته ام
جانِ دل
یعنی هم جان من است ، هم دل...
حکایت ما فراتر از عشق است
در جستجوی نامی برای احساسمان هستیم
تا آن زمان ،
دو کبوتر عاشق
صدایمان کنید
...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
خشکید درخت سبز این باغ ، پدر
نامت شده سرلوحه ی آفاق ، پدر
تا لحظه مرگ بی گمان می ماند
در سینه من نشان این داغ ، پدر
...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
واللهِ که چون گوهر نابید همه
من شب شده ام بلکه بتابید همه
گفتم که سلامی بدهم برگردم
من آمده ام اگر چه خوابید همه
بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)
همواره تو در سردَر خاطر هستی
یک همسفر شهیر و نادر هستی
هرگز تو گمان مبر که رفتی از یاد
در خاطر ما تو حیُّ و حاضر هستی
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
روی لب تو خنده و شادی باشد
بازار غمت رو به کسادی باشد
لبخند خدا نصیب هر روز شما
صبح همگی بخیر و شادی باشد
....
بهزاد غدیری/شاعر کاشانی
بی شک تو یگانه ، بین یاران هستی
مانند گلابِ اصل کاشان هستی
طبع تو نشانی از وجودت دارد...
پاکی و شبیه اَبر و باران هستی
...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
اگر روزی من نباشم
دنیا سر جایش خواهد بود...
گلها بی من خزان نمی شوند...
خورشید یادش نمی رود که طلوع کند...
اما...
جای مرا در قلبت ، کسی نخواهد گرفت...
...
بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)
ظاهراً ایمان من در حلقه ی چشمان توست
هر دمی پلکی زدی کافر به دین خود شدم
برده ای عقل و به جایش تو جنون آورده ای
من در این عمق نگاهت از خودم بیخود شدم
بهزاد غدیری
شاعر کاشانی
خوشا آنانکه با «سایه» همسایه شدند...
(بیاد مرحوم هوشنگ ابتهاج)
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
با مصرعی مصدع اوقاتتان شوم...
حالم ز بعد کرببلا روبراه نیست
(بهزاد غدیری)
در نگاهت آنچه من دیدم، کَس دیگر ندید
خوشه ی خورشید چیدم از شب نیلوفری
حرف من بود آنچه دیگر شاعران هم گفته اند
عشق هرکس محترم «اما تو چیز دیگری»
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
وقتی برسی تو اوج اعجاز اینجاست
دریای غزل سواحل ناز اینجاست
از بودن بین بازوانت مستم
یعنی که همیشه شوق پرواز اینجاست
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
روزگاریست در این کوچه گرفتار توام
با خبر باش که در حسرت دیدار توام
گفته بودی که طبیب دل هر بیماری
پس طبیب دل من باش که بیمار توام
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پُرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
یک کوه نمک نذر دو چشمان سیاهت
ای جان و تن و دیده به قربان نگاهت
این رسم بُتان نیست فنا کردن عاشق
یک عمر بمانم نگران چشم به راهت !!؟
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
دلم به شوق نگاهت بهانه می گیرد
چه کرده ای که دلم درفراق ، می میرد
به یاد این دل من باش هرکجا هستی
دلم به یاد تو افتد ، عجیب می گیرد
( بهزاد غدیری شاعر کاشانی)
دل در پی عشق دلبران است هنوز
وز عمرِ گذشته در گمان است هنوز
گفتیم که ما و او به هم پیر شویم
ما پیر شدیم و دل جوان است هنوز
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
مستیت در شاعری افسانه می سازد مرا
چشم مستت از غزل دیوانه می سازد مرا
راز عشقت با کسی هرگز نمی گویم بدان
گرچه می دانم غمت غمخانه می سازد مرا
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
از هزاران مثنوی و یک قصیده صد غزل...
سیب را از شاخه ی لبخند نابت چیده ام...
روشنی شادی و سرسبزی عزیزم مال تو...
آسمان عشق را در چشم نازت دیده ام...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
می خواهم رها بشوم
از این پیله ای که
هیچ امیدی به پروانه شدنش نیست...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
هزینه دارد عشقی که بوی دلتنگی می دهد...
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
دلم تو را بهانه می کند
وقتی با نسیم خیالت
بوسه می زنی...
بر تن عریان شده ی خاطراتم
و غرق بارانم می کنی در رویای آمدنت
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
دلتنگ تر از من به خدا نیست در این شهر
در حادثه ی خیس خیابان ، بغلم کن...
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
ای بهترین نگارگرِ زندگانی ام
من بی تو هم کبودم و هم ، ارغوانیم
در لابه لایِ هجمه یِ اندوه ، گم شدم
از شب بگیر و عمقِ سکوتش، نشانی ام
بهزادغدیری شاعر کاشانی
نتواند که کند فاش به نامحرم راز
هر که شد محرم دل طرز معانی دانست
هر کسی دید دل واله و شیدایم را
لاجرم عشق تو را باعث و بانی دانست
بهزاد غدیری شاعر کاشانی
در این داستان پر ماجرای زندگی
من به هیچکس بد نکردم
جز💔 دلم
در سلطنت عشق اگر شاه تو باشی
عالم همه در یک طرف و ماه تو باشی
از برزخ دنیا تو بیا و برهانم
خواهم که مرا همدم و همراه تو باشی
بهزاد غدیری
- امروز جوری بغلم کن که انگار فردا می میرم!
+ فردا چی؟
- فردا جوری بغلم کن که انگار از مرگ برگشتم ...
بهزاد غدیری
هر دم نفَسم با نفَس گرم تو ،گرم است
از روی تو خورشید سرا پرده ی شرم است
با طلعت رویت شده رخشنده دل من
دلهای چو سنگ از نفَست نازک و نرم است
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی
چقدر زجر می کشند شعرهایم
وقتی اجبار دارم ،
کوچکترین حرفهای ساده را ،
با لکنت ، در هزار پرده بگویم ..
کاش میشد یک سر سوزن از
احساس شعرهایم را بغل می کردی...
بهزادغدیری
می شود چشمان من با دیدنت گریان شود؟
لحظه ای سیراب و روزی بر شما مهمان شود؟
ابر بی تابم که عمری حسرتت در سینه است
می شود بغض دلم در کربلا باران شود؟
بهزادغدیری
در زلالِ چشمِ تو آرامشِ جان دیده ام
قامتت رعنا تر از سروِ خرامان دیده ام
بی تو وعشقت جهانم چون جهنم میشود
منکه آغوش تورا مُلکِ سلیمان دیده ام
بهزادغدیری
به شوقت شعرهای من، هوای دیگری دارد
گمانم دردِ هجران هم ، دوای دیگری دارد
اگرچه درگلستان ، گُل شود هم صحبتِ بلبل
ولی هم صحبتی با عشق صفای دیگری دارد
بهزادغدیری
این دل که نِی می زندُ
در سکوت شبُ باران ، می خواند...
همان قوی عاشقی ست
که روزی در فراق یار دیرینه اش
و در مسیر تندبادِ زندگی ،
مسیر عاشقانه ی زندگیش را
به دست فراموشی سپرد...
بهزادغدیری
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه دوست
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
بهزادغدیری ، شاعر کاشانی
تو را دیدن ، سرآغاز اسیری ست
تمنّایت چه راه ناگزیری ست...
بقدری ریخته ، نور از ، دو چشمت
که گویی ، کهکشان راه شیری ست
بهزاد غدیری
صبح آمد و دلتنگ تماشای توام
برخیز که من عاشق دنیای توام
خورشید منی طلوع کن حضرت عشق
مشتاق درخشیدن زیبای توام...🥰
بهزاد غدیری
تو فقط یک بار زندگی می کنی
از تمام ذرات این پدیدهٔ شگفت انگیز
که بهش هوشیاری می گوییم، لذت ببر و خودت رو توی حسرت و پشیمونی چیزی که قبلاً داشتی غرق نکن.
بهزاد غدیری
بار دیگر چشمهایش را گشود این زندگی
ای دلیل روزهای خوب من صبحت بخیر
بهزادغدیری
آنقدَر بالا پریدم تا زمین یک نقطه شد
دیدم از بالا که دنیایم همین یک نقطه شد
ای که از پرواز مرغان هوایی دم زدی
سهم من از زندگانی را ببین، یک نقطه شد
بهزادغدیری