شنبه , ۱۰ آذر ۱۴۰۳
باز داره بارون میزنه... یعنی چطوره حالت... آخ که چقدر دلم میخواد... الان بیام دنبالت... من باشمو تو باشیو دیوونگیو بارون...آخ که چقدر تنگه دلم واسه هر دوتامون...
بهت گفته بودم ک بودنت دلخوشیمه.....
تقویم من از پاییز شروع میشودحولحالنا میخوانم وتو را آرزو میکنم...
وقتی دلتنگم، به تو می اندشم......
بهترین کاری که برای دنیامی توانیم بکنیم،این است که یاد بگیریم چگونه در آنزندگی کنیم....
به دنبال آرزوهایم خواهم رفتعهد بسته ام قبل از مرگمنمیرم...
ما بهاری وسط پاییزیم...
دوست داشتنتاندازه نداردپایان نداردگویی بایستتی بر ساحل اقیانوسو موج هاای کوچک و بزرگ مکرر را بی انتها بشماری......
من تو را مثلِ آخرین روزِ هفتهمثلِ پنج دقیقه خوابِ بیشترمثلِ یک صبحانه یِ دورهمیمثلِ بویِ سنگکِ داغ، دوست دارممن تو را مثلِ یک چایِ دبش و گرممثلِ یک صندلی کنارِ شومینهمثلِ یک کلبه یِ چوبی در دلِ جنگل، دوست میدارممن تو را مثلِ خوابیدن زیرِ نورِ ستاره هامثلِ لبخند زدن به یک کودکمثلِ قدم زدن زیرِ باران، دوست میدارممن تو را مثلِ یک مادر، یک پدر، مثلِ یک خانواده دوست میدارممن تمامِ این ها را در کنارِ تو دوست میدارممن شما را ...
هرچه باداباد ماکه خندان میرویم...
توضیح دادنی نیست،نمیتوان وصف کرد،حسِ داشتنِ این حجم از خوشبختی را....چشمانت را که گشودی، دنیا نورانی شد...تو را برایِ ابد دوست دارم.....
همه گل ها را بو می کنندگلها تو را......
آبان را به این می گذرانمتا پنجمین روزشتو را در میان باران و برگ های پاییزی تقویمپیدا کنم......
من به دنبال خدایی، هستم که مرا با همه دیوانگی ام ناز کند...
برای عاشق شدننباید یک شخصیت متفاوت را دوست داشت...برای عاشق شدن باید یک شخصیت عادی را متفاوت دوست داشت...
دلبسته شدن حس قشنگیست ولی نه ..بگذار که با بی کسی ام انس بگیرم...
چه رفتن ها که می ارزد به بودن های پوشالیچه آغوشی ، چه امّیدی به این احساس تو خالی...
تورا جون جان خود میدانمت...
هرگز نا امید نباش...حتی اگر ته چاه هم که باشیباز یک تکه از آسمان سهم توست.......
آفتابگردانهازبانه هایی سرکشیده اند به سحرگاه،سکوت میان سروهاچون سیاره ای ست سبک از هواژِل و دوددرویش خاکستریِ سوخته از بُنو نورهایی که شعاع شان را به نافگاه قاره ها و زمانچون نیزه های خمیده ای فرو برده اند.اینجا سفر تمام می شود.کاکتوسها رؤیای آفتاب می شوندو شقیقه هایشاناز کوبشِ شن بادها و مارها، لبریز.نیشها گاه شیرین اندبر هاله ی پوستیا در سوزشِ گوشت.اینجا که ایستاده امغباربر چترهای آبیِ زمان می نشیند...
پسورد قلبم شدهاول اسمت...
چه عاشقانه ای برایتان بنویسمکه دلتان برایم بلرزد!؟وقتی...نه دستانش را گرفته ام،نه درآغوشش کشیده ام،ونه حتی اورا ... بوسیدا ام !من فقط از دور ...اورا در خویش گریسته ام ...عشق میان ما ..معصوم ترین عشق تاریخ جهان بود.....
به قیمت سفید شدن موهایم تمام شد!ولی آموختم که :ناله ام، سکوت باشد...گریه ام، لبخند...و تنها همدمم، خدا....
گفت دیده است مرا ، این که کجا یادش نیستهمه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیستاین ستاره به همه راه نشان می داده ستحال که نوبت رسیده ست به ما یادش نیست قصه ام را همه خواندند ، چگونه است که اوخاطراتِ من انگشت نما یادش نیست ؟بعدِ من چند نفر کشته ، خدا می داندآن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست او که در آینه در حیرتِ نیم خودش استنیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیستصحبت از کوچکی حادثه شد ، در واقعداشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست...
عادت ندارم درد دلم را،به همه کس بگویم...پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم...تا همه فکر کنند...نه دردی دارم و نه قلبی.....
من همانیام که هزار بار هم اگر زمین بخورد، دستان کسی را برای بلند شدن نمیگیرد،دست به زانوی خودش میگیرد و بلند میشودمن همانیام که برای اشک ریختن، دیوار را به شانهی آدم ترجیح میدهد،همان که خودش، خودش را آرام میکند و خودش تیکهگاه و دلگرمی خودش میشود.همانی که عادت کرده قوی باشد حتی وقتی تمام پیکرش از ضربههای مسیرهای سخت زخمیستهمانی که میخندد، حتی وقتی دلیلی برای خندیدن نیست، حتی وقتی حنجرهاش از بغضهای پنهانی، درد میکند...من ه...
بعضی وقتا خیلی دوست دای به یکی ثابت کنی واست چقدر عزیزه اما اون پیش دستی میکنه و زودتر بهت ثابت میکنه که لیاقت نداره...
فرشته گفت:پس قرارمان این باشدهر چه انسان روی زمین انجام داد نتیجه اش را ببیندخدا گفت غیراز دل شکستنکه جواب آن را خودم میدهم ....
سایهام عاشق سایهات شدهمیخواستم ببینم آیا میتوانیم همسایه شویم؟...
آدمهای دل پاکبزرگترین نقطه ضعفی که دارناینه که فکر میکنن اطرافیانشونممثل خودشونن......
دلم میخواد بیام پیشت.. بزارم سر روی دوشتبگم میمیرم از عشقتبرم گم شم تو آغوشت....
بی ثواد بودم!که تو رایار خواندم...
باران که میبارد به یاد قلب من باش که غمگین است باران که میبارد دلم یک تو میخواهد و جاده ی بی انتها ......
من معنی عشق زا با توفهمیدم...
دوستت دارمبهایش هر چه هستروی چشمانم...
ιмαɢιɴe wαĸιɴɢ υp ɴeхт тo тнeperѕoɴ yoυ love every мorɴιɴɢ تصور کن هر صبح بیدار شدن کنار کسی که دوسش داری رو......
عشق یعنی از نگاه کردن بهش سیر نشی حتیوقتی اون نگات نمیکنه...
عصرای پاییز فقط درحالتی قشنگه که بدونی بعد اینکه دوشتو گرفتی و نسکافه تم خوردی قراره بری قدم بزنی....
تو اوج خوشگذرونی بهت پی ام میده دلتنگتماین دیگه خیلی دوستت داره..!...
آدم دوس داره رو بعضیا بنویسهاین مال منه️...
آدم است دیگر...هرچقدر هم که قوی باشد،گاهی وقت ها نیاز دارد،مچاله شود در آغوش کسی......
فکر تو دریاست و من شنا نمیدانم...
بعضی وقتا ادم دلش میخوادواسه یکی مهم باشهیکی دوسش داشته باشهیکی بی هوا بهش بگهاماده شو میام دنبالت......
+ یک چیز را می دانی ؟!– چی؟+ گاهی تو تنها انگیزه ای هستی که صبح به امیدش چشم باز می کنم...!...
یه صبح بخیر گفتنایی هست کهبه امیدِ دیدن و خوندش از رو صفحه ی گوشی بخاطرش زود بیدار میشی...چقد خوبه و دلچسبه برات این حس.......
پلکی بزن... بیدار شوصبح است و وقت زندگی...
رفتی توی وجودم......
تو همانی که رگ خواب مرا میدانی...
با غمت گاهی نباید ساختباید گریه کرد......
خاطراتنه مجال گریز مى دهندنه رخصت خلوتىخاطرات روح تو را مى درنددر رخوت سرد روزهایتچنان بارانى ات مى کنندکه برگ ریزان سهم تو مى شود....