پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلخوشی هامون ساخت چین گرفتاری هامون ساخت ژاپن 🤕🥲...
اگر جای خودتو در قلبم میدیدی از رفتارت با من خجالت می کشید .......
صبر کنم که چی بشه.....دگر حل هم بشود ذوقی نیست ....صیاد عزیزی...
قلبم یه حالیه!خیلی نا امیدهدلیلش باز تو هستی، ای خائن!دنیام چند باری سرم خراب شدبه خاطر تو ای ظالم..._ترجمه ی برشی از ترانه ترکی...
تو خراب من الوده مشو غم این پیکر فرسوده مخورقصه ام بشنو و از یاد ببر بهر من غصه ی بیهوده نخورتو سپیدی من سیاهم خسته ای گم کرده راهمتو به هر جا در پناهی من به دنیا بی پناهمتو طلوع هر امیدی من غروبی نا امیدمتو سپید و دل سیاهی من سیاه دل سپیدمنه قراری نه دیاری که بر ان رو بگذارمبه چه شوقی به چه ذوقی دگر این ره بسپارمچه امیدی به سپیدی که به رنگ شب تارم..._برشی از ترانه...
در شهر غربت..دیگر نا امید شدم..ولی می سازم.....
نا امید شدهدردش را نمی گویدکاکتوس تنها...
بگی یکی بود باهام تا اون بالا، کنارمسخته بس که، دلیل هر رفتنشد انگاری من یا تو تا اشکاتو، ببارم...😣یکی بود عاشقِ منمنم از صمیمِ قلب عاشق اونهر روزو با هم بودیمچشمامون بدونِ هم میشد کاسه ی خونهمه زندگیمو میدادم واسه ی اوناون پام وایمستاد تا پایِ جون😟نمیشد به کسِ دیگه دل بدیمعشقم بود سر تیترِ زندگیمخاطراتِ خوبی ما کنارِ هم بودیمیه پیکسل مینداختیم به یادِ هم زودهمه چی عوض شد در عرضِ یک هفتهیکی بود یکی نبود من هستم اون...
نا امید که میشومخستگی را تکرار میکنمهر روزهر ساعتهر ثانیه...
کسی که در سیاره ای مملو از جمعیتتنهایی را انتخاب می کند،دیوانه نیست، دلشکسته است،بیگانه نیست، نا امید است.شعر: تنها محمد (شاعر کورد ساکن ولز) برگردان: زانا کوردستانی...
آه...دلهامان اسیر حسرت و درد و غم استسهم ما از زندگی دریای رنج و ماتم استما کم آوردیم از بس زیر سقف آسمانزخم خوردیم از غریب و دوستانِ همزباننا امید و خسته از این بی مرامِ روزگارمانده بر دلهایمان صد زخم کهنه یادگاردر هجومِ لشکر غم زندگیمان شد تباهعمرمان طی شد به رنج و حسرت و اندوه و آه...
«بردار پای خود را» از عشق نا امیدم، بردار پای خود راکی طعم آن چشیدم، بردار پای خود!! کردی چه صورتم را، در زیر پا لگد کوب از صورت سپیدم، بردار پای خود راهرگز نبوده یوسف، در خانه ی زلیخا خود جامه را دریدم، بردار پای خود را تیغ و ترنج شیرین، من محو قامت تو فرهاد سر بریدم ، بردار پای خود را دیگر نمانده جانی، در جسم خسته من از بام تو پریدم، بردار پای خود رارفتم غریب و تنها ، از باغ گیسوانت هرگز گلی نچیدم، بردار پای ...
هر وقتخیلی بهت سخت گذشت ونا امید شدی و رسیدی به ته خطمدام به خودت بگوبه مو میرسه ولی پاره نمیشهخدا هست و خدا هست و خدا هست...
مهربان خدایمشاد کن دلى را که گرفته و دلتنگ استبی نیاز کن کسی را کهبه در گاهت نیازمند استامیدوارکن کسی راکهناامید به آستانت آمدهو بگیر دستانی کهبه سویت بلند شده...
یک گنجهای ، کشویی ، چیزی هم باشد که آدم «چه خوبه که هست»هایش را بگذارد توش ؛ هر از گاهی که همهی آدمها ناامیدش میکنند از بودن ، بازش کند ، گنجینهاش را نگاه کند ، دست بکشد ، لبخند بدود توی صورتش ، کشو را ببندد ، یک نفس عمیق بکشد و برگردد به زندگی ......
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروزوز آنچه مینامند فردا، ناامیدم...
آدمها وقتی ناامید می شوند؛ به خیلی کمتر از آنچه لیاقتش را دارند راضی می شوند و این دلیلی ست برای وجود آدمهای نالایق در زندگیمان ......
هرگز نا امید نباش...حتی اگر ته چاه هم که باشیباز یک تکه از آسمان سهم توست.......
من همونیم که هر چی میخواد نمیشهو هر چی نمیخواد میشه ...!...
کیم من؟آرزو گم کرده ای تنها و سرگرداننه آرامی نه امیدینه همدردینه همراهی...
هر وقت خیلی بهت سخت گذشت و نا امید شدی و رسیدی به ته خط مدام به خودت بگو به مو می رسه ولی پاره نمیشه... خدا هست و خدا هست و خدا هست......
به هنگام سختی مشو نا امیدکه ابر سیه بارد آب سفید...