شنبه , ۱۰ آذر ۱۴۰۳
بہ اندازهٔ یڪ شب خوابِ راحتو یڪ روز خیالِ راحتدر آغوشم بگیرخدایا…...
تکه ای از روحم خیلی درد می کند !آنجایش که ؛پر بود از شیطنت های دخترانه...دلم برای خودم تنگ شده...من خیلی وقت است بچگی نکرده ام...
پس از لحظه های درازبر درخت خاکستری پنجره ام برگی روییدو نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاندو هنوز منریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودمکه براه افتادم...
کم کم یاد میگیری برای هیچ چیز اصرار نکنی ...شدنی ؛میشهموندنی؛میمونهاومدنی؛میاد .....
من اینجا درست وسط پاییز ایستاده ام و دارم برگ به برگ دوباره عاشقت می شوم...
تو همونی هستی کهوقتی بهت فکر میکنمنیشم باز میشه و سه ثانیه بعدش بغض میکنمانگار یهو یادممیوفته دیگه نیستی...
زمان آدمها را عوض نمیکند... زمان حقیقت آدمها را آشکار میکند.......
هفده سالم بود، عاشقش بودمحتی سعی کردم براش بمیرم، دو سال بعدحتی اسمشم یادم نمیومد.زمان همه چیزو پاک می کنه...
و چای دغدغه عاشقانه خوبی ستبرای با تو نشستن بهانه خوبی ست...
هیچ لذتی بالاترازاین نیست کسی رابیابی که جهان را مثل تو ببیند،اینگونه میفهمی که دیوانه نبوده ای!...
سالهاست که توی یک کارت پستال زندگی می کنم، کارت پستال یک جزیره مرجانی، یکی از آن جزیره های گرمسیری توی اقیانوس هند، همدمم یک گل آدمخوار است و یک ببر، ببری شبیه « ریچارد پارکر » فیلم « زندگی پای». دار و ندارم یک درخت نخل است و یک صخره، طولانیترین پله طنابیای که میتوانم خیال کنم از روی صخره بلند شده و به آسمان رسیده. هر وقت عشقم بکشد آن لباس استوایی هزار رنگم را به تن می کنم و مثل جک لوبیا سحرآمیز از آن پله بالا می روم و روی ابرها قدم می زنم، ا...
پشت پنجره رفتمبادی بخورد خاطر منبوی دلتنگی از اندوه کسی می آمدتو نگو خاطر منبار چرا تب دارد؟لعنت به خودممن همان یک نفرم!...
تا حالا قلعه ی بی حفاظ و محافظ دیدی عزیزجانم!!! از وقتی دلم پی نگاهت رفته مثل قلعه ی بی محافظم و منتظرم بیای که فتحم کنی.. از این ساده تر مگه کاری هم هست...
جمعه چقدر دلچسب است ،برای فکر کردن به تو !وقتی بین تمام روزمرگی هایم حضورداری و من جمعه را ؛بیخیال ترین آدم دنیا میشوم...
آخرین منزل ما کوچهی سرگردانی استدربهدر، در پی گم کردن مقصد رفتیم ....
عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی بوی یک تکبیتناگه، مست و مدهوشت کند..!...
از زندگی آموختم تا با کفش کسی راه نرفتم،راه رفتنش را قضاوت نکنم.....
پاییز زیباتر میشودبه شرطی که به اندازهتمام برگ های پاییزیبرای یکدیگر آرزوی خوب داشته باشیم...
بیشتر مواقع دردناک ترین سنگها را ،از کسی خواهی خورد،که برایش سنگ تمام گذاشته ای!!...
تو نباشی من از آینده خود پیرترم...
حزن، پنجره ای بخار گرفتهبین خویشتن و جهان است....
شبیه قاصدک هایرها در دشت میدانم...لبت بر باد خواهد دادروزی دودمانم را !!!...
دنیا انقدر وسیع است که برای همه جا هست....به جای آنکه جای کسی را بگیرید، تلاش کنید جای واقعی خودتان را بیابید.....
هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست کهیک نفر احساست را بفهمد ،بدون اینکه مجبورش کنی...
چند خط روی پیشانی مادرم،دستخط خدا بود، با این مضمون، «این بنده ام پروردگار عشق است،قدر او را قدر من دان.» تازه آموختم، خدا مادران را خدای عشق می نامد...
- یه چیزایی رو آدم هیچوقت یادش نمیره!مثلاً اینکه ،اون لحظه که بهت احتیاج داشتم،کجا بودی؟...
آرام شده ام...مثل درختی در پاییزوقتی تمام برگ هایش راباد برده باشد...!...
مثلِ خرمالوهایِ رسیده یِ حیاطِ مادربزرگمثلِ عطرِ دارچینِ چایهایِ عصرانهمثلِ بارانِ پاییز، مِثل عود مثلِ انارِ دانهدانه با گلپرمثلِ موسیقیِ خشخشِ برگهامثلِ نوشتنِ آخرین خطِ مشقهایِ دورانِ کودکیمثلِ عید، مِثلِ آب بازیچیزهایِ خوب ساده اندو تنها شنیدنِ اسمشان کافیستتا خوب شود حالِ دلت...نبودشان زندگی را متوقف نمیکندامّا زندگانی را تلخ خواهد کرددرست مِثل تو.....
زن عشقی راکه برای آن گریسته استهرگز فراموش نمی کند......
یاد توشمعی ست در دلمکوچک و همیشه گرم......
کسی که از من گذشتمی خواهد با یک نفر ادامه دهدیا با صد نفر!!!چیزی که او را مهم می کردعلاقه و تعهدش ب من بود!بدونن این هاهمه را ببه یک چشم می بینم...!...
فصل ها برای درختانهر سال تکرار میشونداما فصل های زندگی انسانتکرار شدنی نیست !تولدکودکیجوانیپیریامروزت را دریاب.....شاید .فردایی نباشد.....
عرصه ی سخن ، بس تنگ است،عرصه ی معنی فراخ است، از سخن ، پیش تر آ، تا فراخی بینی وعرصه بینی....
سر پیری اگر معرکه گیری هم باشد من تورا باز تورا باز تورا میخواهم.....
گفته بودم که تو را دوست ندارم دیگر !درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد...
سخت میشهوقتى رویاتو با یکى میسازىو با یکى دیگه زندگى میکنى.....
دستهایت را بگشادلت را به امیدخودت را به صبح پیوند بزنامروز روز دیگریستطلوعی که مهربانی خدا در آن نقش بسته.....
پروردگارااادر این شب دفتر دل دوستانم رابه تو میسپارم با دستان مهربانتقلمی بردارخط بزن غمهایشان و دلی رسم کن برایشان به بزرگی دریاشاد و پرخروش...
راز آرامش درون در زمان حال زندگی کردن است.. گذشته و آینده رادرچرخه ی ابدیترها کن.. این ساعت و امروز تا ابد برنخواهد گشت قدر لحظه ها را بدان ......
خواهر که داشته باشییعنی خدا دیگه خیلی دوستت داشتهکه بهت یه مامان کوچولوی دومیه رفیق مهربونو یه همبازیِ همراه داده...
یک دوست داشتن هایی هست که به یک بارهبی مقدمهپا در کفشِ دلت میکندو جا خوش میکندو از دستِ توکاری بر نمی آیدجز از دوردوستش داشتن...️...
مرد مهربانم مخاطب عاشقانه های من زن نبوده ای که بدانی دست های مردانه ات که در دستم باشد حکم تمام دنیا را برایم دارد ......
عطر سیبزیر درختقلیان...
لا به لا سیبهم ترش هم شیرین دفتر شاعر...
پای سیبدرون ویترینشرابِ کهنه...
دستِ شرابدر کار بودلب های او سیب...
بی چاره دل که غارت عشقش به باد دادای دیده خون ببار که این فتنه کار توست...
شاه شطرنج منیبا رخ ماهت چه کنم؟با سپید دل و چشمان سیاهت چه کنم...
کاش روزی برسد هر که به یار ش برسددل سرما زده ما به بهار ش برس...
همهمه ی علف زارانحرفاز باد است...