گفت دیده است مرا ، این که کجا یادش نیست
همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست
این ستاره به همه راه نشان می داده ست
حال که نوبت رسیده ست به ما یادش نیست
قصه ام را همه خواندند ، چگونه است که او
خاطراتِ من انگشت نما یادش نیست ؟
بعدِ من چند نفر کشته ، خدا می داند
آن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست
او که در آینه در حیرتِ نیم خودش است
نیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیست
صحبت از کوچکی حادثه شد ، در واقع
داشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست
ZibaMatn.IR