اگر آن یار دل افروز به دست آرد دل ما را
به جانش می سپارم من تمام عشق و سودا را
به لبخندش صفا بخشد دل و جان و روان ما
ز چشمانش بیاموزم همه افسون و معنا را
به هر کوی و گذر رفتم نشان از او نمی یابم
ولی دل با خیالش هست و می جوید تمنّا را
چو مهتابی که می تابد به شب های سیه پوشم
به نور روی او بینم همه عالم تماشا را
اگر او با دلم باشد، غمی دیگر نخواهم داشت
که با او می سرایم من سرود عشق و رؤیا را
ZibaMatn.IR