در دل صحرا، نغمهٔ باد، حکایت گر زوال
گل به دامن، رقص کنان، در میان این ملال
چون پرنده، بال گشاده، سوی افق های دور
در دل ابر، گم شده خورشید، در این حال و قال
چشمهٔ نور، در دل تاریکی شب، بی پایان
عشق ما، چون قصه ای در خواب، بی پایان خیال
چون نسیمی، از دل صحرا گذر کن بی اثر
راز دل، در پردهٔ خاموشی شب، بی مثال
شمع روشن، در دل تاریکی شب، بی قرار
عشق در دل، می تپد چون آتشین شعلهٔ زال
سایهٔ کوه، در کنار رود، گم در پیچ و تاب
چشم تو، چون آسمان، در خواب شب های وصال
گردش ایام، چو موجی بر لب ساحل گذر
عمر ما، چون لحظه ای در خواب، بی پایان مجال
راز دل، در پردهٔ خاموشی شب، بی صدا
قصهٔ ما، در دل تاریخ، چون افسانهٔ فال
در نگاهت، راز شب های پر از نور و امید
چشم تو، چون آفتاب، در دل شب های محال
در دل صحرا، نغمهٔ باد، حکایت گر زوال
گل به دامن، رقص کنان، در میان این ملال
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR