100 متن کوتاه پاییز ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره پاییز
100 متن کوتاه پاییز ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن پاییز برای اینستاگرام و بیو واتساپ
از بس که خدا عاشق نقاشی بود...
هر فصل به روی بوم، یک چیز کشید
یک بار ولی گمان کنم شاعر شد..
یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید!

خواستنی تر از من
برای تو
دل گنجشک های چنار همسایه است
هر صبح
با آواز تو
زندگی را جشن میگیرند
دل من که
برگ ریزان
و
بدتر از هزار کوچه در پاییز
خواستی بروی
پشت سرت
درخت
را ببین
S♡M

خبر این است که یلدا خانم
آخرین دختر آذر بانو
نوه دختری حضرت پاییز قشنگ
دل سپرده به یکی از پسران
ننه سرمای بزرگ
کرده پیراهنی از برف به تن
می رود خانه ی بخت
الهی بختش قشنگ

پاییز بیهوده به فصل هجران بدنام گشته است
توکه در بهار رفتی...

روان شد نای جان، در فصلِ پاییز،
برای دیدنِ مهری، دل انگیز؛
ندید آن را؛ نوشتم روی هر برگ،
از احساسی که شد، با دل، گلاویز!
زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل پاییزانه،
کتاب نوای احساس.
🍂🍁🍂

خودمانیم ؛ولی
شهریور اصلا وصله ی
تن تابستان نیست!
بدجور غریب مانده
میان ماه ها؛
دل داده به پاییز
ولی نمک گیر تابستان
شده..!

پاییز ثانیه ثانیه می گذرد، یادت نرود این جا کسی هست که به اندازه
تمام برگ های رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد.
عمرت یلدایی، دلت دریایی، روزگارت بهاری ♥
پیشاپیش یلدایتان مبارکباد

شبیه برگریزان پاییز
دل من هم میریزد
اما با هربار
شنیدن صدای مستانه ی تو .

شهریور این ته تغاری تابستان چمدان به دست آماده ی رفتن می شود جای رد پایش را فصل خزان با برگ های رنگین می پوشاند این پاییز است که با مهر به بدرقه ی تابستان می رود...

پاییز و زمستان همیشه هم دلگیر نیستند، مانند حاجی ها که برای احرام عریان شده و غسل میکنند و با جامه ی سپید به مهمانیه معبود با چه شوق و ذوقی میشتابند...

شهریور چه عاشقانه روز هایش را ورق می زند تا برسد به پاییز
مجالی نیست
باید رنگ ها را مهمان برگها کرد
پاییز می آید و باز شهریور میماند و عاشقانه هایش

دخترک حسود پاییز به جبران نرسیدن به عشقش، همه ی عشاق را از هم جدا کرد
برگ را از درخت
باران را از ابر
و تورا از من....

فردا اگر روز خوبی بود
مرا برای دیدن باران،
برای قدم زدن کوه های پاییزی،
برای رقصیدن در برگ ریز،
برای دوست داشتن
بیدار کنید؛
از گریستن خسته ام؛
از رنج ها، خسته تر...

پاییز آمده است
میخواهد بهارم را باخودش ببرد
من دیوانه می شوم
میفهمی؟! میخواهد مرا دیوانه کند
من دیوانه می شوم
پاییز میخواهد مرا دیوانه کند

همین مهری، که دل را برده از دست،
به سانِ برگِ پاییزی که زردست،
نهانِ دفترِ دل، پاره کرده ست؛
قسم بر محوِ احساسات خورده ست!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)

🍂🍁🍂
میانِ برگ، برگ مهربانی،
نوشتم حسّ دل؛ تا تو، بخوانی؛
نوشتم که دلم، فصل انار است؛
تو پاییزی؛ که آن را، می تکانی!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍁پاییزانه ها
🍂🍁🍂

شد کارِ دل از، هجرِ رخت، خوردنِ غم؛
از این همه غم، سروِ قدم هم، شده خم؛
گردیده خزان، حسّ نهان از غمِ مهر؛
مهری به دلم بازبدم؛ ماهرخم!
زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
🍁 پاییزانه
🍂

🍂🍁🍂
صفا دارد گلی، پُرحسّ و خوشبو؛
که می روید به یکرنگی، زِ هر سو!
زمین می افتد آخر، برگِ پاییز؛
زِ بس رنگی شده، سرتاسرِ او!
زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
🍁پاییزانه🍁
🍂🍁🍂

پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛
هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛
دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛
انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍁🍂

پیراهنِ زردِ شوق را پوشیدم؛
پُرشور، برای دیدنت، کوشیدم؛
با دیدنِ تو، قرمزِ قلبم حس کرد:
از دامنِ سبزِ عاطفه، جوشیدم!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
پاییزانه
🍂🍁🍂

دلم بود از، نهالِ غم، چنان پاییز؛
محبّت، چشمکی زد؛ غصّه شد ناچیز؛
بیا، در باغِ قلبم؛ تا ببینی که:
دل از، سبزینه ی احساس شد لبریز!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)

پاییزِ دل انگیز و گُلِ حسّ صفا؛
بی تابی و بی خوابیِ نبضِ دلِ ما؛
من، منتظرِ بوسه ی بارانیِ تو؛
تو، منقلب از، رویشِ رویای وفا!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
پاییزانه
🍂🍁🍂

گُل بوسه ی احساسِ تو شورانگیز است؛
مشتاق به چیدنش، دلِ پالیز است؛
از رویشِ شورِ مِهر، در دیدنِ تو،
پیراهنِ زردی به تنِ پاییز است!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
پاییزانه
🍂🍁🍂

گُل بیز، دل از: رویشِ جان خیز شده؛
سرریز، دل از: شورشِ یک ریز شده؛
با شوقِ تو را دیدن و حس برچیدن،
بر قامتِ من، لباسِ پاییز شده!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
پاییزانه
🍂🍁🍂

🍂
در نبضِ دلم، جز تو نباشد، تبِ کس!
در سینه ام از تو، بتپد، موجِ نفس!
پاییز شد احساسِ دلم، در غمِ هجر؛
با مهر، بیا و، به دلِ زار، برس!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍁 پاییزانه
🍂

صفا بارید، بر دشتِ دلم، یک ریز؛
از آن گردید، غم های گران، ناچیز؛
زِ پالیزِ وجودم، مهربانی رُست؛
و حسّ دل، رها گشت از، نمِ پاییز!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)

بدون مژه
بدون ابرو
بدون مو
تو هنوز هم زیبایی
بهارِ پاییزی
«آرمان پرناک»

با احساسی،
از مهر،
لبریز؛
چونان مهری،
که از پی آن،
آبان است،
مهربان باشیم و مهرانگیز؛
تا بهاری گردد،
تمام لحظه هامان،
در دلِ پاییز!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍂🍁

پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛
هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛
دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛
انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
پاییزانه
🍁🍂

از فشردن
دست های گرم تابستانی تو و
دست های زمستانی من
چه پاییز های انتظار گذشت و گذشت
تا شکوفه های بهاری معتدل
من و تو
بر آمدند

زمستان باشد یا پاییز
فرقی نمی کند.
اگر،،،
دوست داشتن،
به جان درخت بیفتد؛
چهار فصلِ سال شکوفه می دهد!
(زانا کوردستانی)

مهر را بر سر آبان بگذار
مهربان می گردد
من تو را با همه ی مهر
به آبان دادم
مهربان
باش
که پاییز بهارت گردد

🍁🍂🍁
چه پاییزِ دل انگیزی ست جاری،
درونِ قلبِ پُرمِهرِ بهاری!
که گفته، حسّ غم بخشد به دنیا،
گُلِ پاییزِ خوشرنگِ شراری؟!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
پاییزانه
🍁🍂🍁

محبوب من
.
شما نباشی؛ همه ی بغض های جهان در گلوی من است
کوچه ها را یکی یکی ورق میزنم
از پاییز راهی به شما پیدا میکنم
باران های درونم آغاز میشود
محبوب من؛ بی تو پاییز دوران سختیست...

با جمعه ها باید مدارا کرد
جمعه ها،
فرزندان جدا مانده ی پاییز هستند
که میخواهند یک روز هم شده
دلتنگیشان را روی شانه های من و تو گریه کنند!

پاییز/ می رقصد/ میانِ برگها/ میز/ پیرشده از دلتنگی/ دو استکان چای/ می ریزم/ یکی برای خودم/ یکی هم برای نبودنت/ خاطره ها/ دود میشود / بر لبانم

به پیشوازِ پاییز می روم
با تمامِ نداشته هایم از تو ...
روحم زرد می شود ...
و مثل برگ درخت
آخر پاییز
از چشمت می افتم !

حال غریبی دارم
مثل حال کافه های پاییز
مثل حال غروب های غریب اش
آن که دلِ تنگ را تنگ تر می کند
مثل یک درام عاشقانه ی آرام
حال کسی که به دلش افتاده اتفاقی در راه است

حکایت عشق
حکایت خشکیده شاخه ی نارنجی ست
که در مهر پاییز شکوفه داده باشد،
همین اندازه خیال انگیز و زیبا
و همین اندازه غم انگیز و تنها...

قالیچه و ایوان قشنگی دارم
موسیقی باران قشنگی دارم
پاییز و هوای خش خش خوشبختی
من با تو چه آبان قشنگی دارم

پاییز همان فصلی است که عاشقان دست در دست هم،با نگاه های سرشاراز عشق و دل هایی که قفل هم شده اند،قدم روی برگ هایی می گذارند که صدای خش خشآنها،رنگ گرمی به آن هوای عاشقانه می بخشد

به اوﮔﻔتم ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﺑﺴﭙﺎﺭ
ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺍﺳﺖ …
می ریزند
ﺳﭙﺮﺩ …
مرا ببخش ای دوست منﺑﯿﺨﺒﺮ بودم ﺍﺯ آﻧﮑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍتﮐﺎﺝ ﺑﻮﺩ

متولد مهرم ؛
و ایمان دارم عاشق مهربان است مثل مهر ابان پاییز که رنگها را رنگ باخته و به زیر پا کشیده تا مهربان می شود و به عشق خود اذر میرسد...
مهربان که باشی عشق تو را خواهد یافت...

پاییز استاد دلتنگیست...
ازخاطرات اویی ک رفته...
برای اویی ک مانده...
سنگ تمام میگذراد!!..

پاییز بر ما سرمای پر تکرار دارد
آبان مبارک بر آن آغوش که یار دارد
ارس آرامی

طبق قوانین فیزیک؛ دلتنگى از بین نمیره، بلکه از پاییزى به پاییز دیگه منتقل میشه :))

قرار بود امسال پاییز زیبا باشد
برگها شاد بخوانند
رنگ ها خودشان را تثبیت کنند
قرار بود دلگیری ها نباشد
غم و غصه ها تمام شود
قرار بود امسال پاییز زیبا باشد
رعنا ابراهیمی فرد

قلبمان را به امانت پیچیده بودیم میان برگ های بهاری..
بی گمان از اینکه آن ها هم روزی خشک می شوند...
و در پاییز فرشی می شوند زیر پای دلبر ما ، و دلدار دیگری...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده

به آغوشم بگیر
تا دنیا سر در گم شود
و برای همیشه
سر این دو راهی بماند
که عاشقی...
از پاییز شروع شده است
یا آغوش گرم تو؟!

تو عطر سیب سبزی
رو گونه های پاییز
خدا تو رو به من داد
کجا تو می گریزی
فیروزه سمیعی

پاییز !
اگر چه دلتنگم
اما
با مِهر شادی می آفرینم
تا پرستو ها
هم نشین دلم شوند .
حجت اله حبیبی

پاییز
فصل اولِ تشویش واضطراب
وقتی که باد ،
دوره کند برگ زرد را .
حجت اله حبیبی

باز باران زد تو چتر خویش را برداشتی
شهر را برهم زدی صد آفرین گل کاشتی
زنده کردی در دل پاییز شهر مرده را
توی آستین ات همیشه چیز بهتر داشتی

در شعرِ دلم، زایشِ احساس،
عیان است؛
همچون تپشی که: زِ دلِ مهر،
وزان است؛
مهر آمد و خورشیدِ محبّت زده چشمک،
بر روی دلِ من که چو پاییز،
خزان است!
زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)

ما دو فصل بودیم
تابستان و پاییز
برای دیدارمان
تنها ثانیه ای زمان نیاز بود!
افسوس تو آمده بودی که بروی
من می آمدم که بمانم
با برگریزان تنهایی یک پاییز...

دفتر نقاشی خدا همیشه زیباست
اما فصل پاییز رابرای دل خودت
آرام تر ورق بزن و تمامی رنگ ها را به خاطر بسپار
که عشق لابلای همین رنگ های زیباست

به حتم پایان دنیا
در یکی از روزهای پاییز است
شاید در بلند ترین شب سال
هم زمان با رها شدنِ
بافته ی موهای دخترکی
که به هوای چیدن انار به باغ رفت
و دیگر برنگشت

در پاییز
یک من نه!
یک تو نه!!
یک شهر!
یک فصل دلتنگ است .....
دلتنگ اویی که نمیدانیم کیست؟!
کجاست؟!
و چه میکند!!

فال حافظ ندهد پاسخ دلتنگی من را
حال من را فقط از حضرت پاییز بپرسید

جنگل،
پاییز،
کلبه ای چوبی
و دودی که از دودکشش بالا می رود...
کاش با تو
در چهارچوب همین تابلو
آشنا شده بودم.

خداوند را شاکرم که دوباره فرصتی داده شد تا جرآت تحول و تغییر را از پاییز فرا گیرم ،همیشه تغییر ناپسند نیست پاییز با زیبایی و طراوتش آموخت لازمه زندگی تحول است. ۱۴۰۰/۰۷/۰۱ (مریم)

به پاییز می مانند
می شنوم
می شنوی! ؟
خاطرات
برگ برگ
بر سنگفرش دل نقش می بندند
و فریاد می زنند نامت را ...

من متولد بیست و سه آبانم
به رسم عادت تولدم مبارک
پاییزی که بیست و سومین روز از آبان آن سهم من است
