خدا کند که بیاید نسیم صبح...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار عطیه چک نژادیان
- خدا کند که بیاید نسیم صبح...
خدا کند که بیاید، نسیم صبح وصالت،
ببارد از دل شب، ستارهی خوشخصالت.
خدا کند که بیاید، کسی ز سمت حقیقت،
که خانه را بکند روشن از حضور جمالت.
خدا کند که بیایی، ز هر چه غیر تو رَسته،
به دست خویش بگیرد عنان قلب ضلالت.
خدا کند که بیایی، سوار سبز سحرگه،
به قامت صلواتی، شبیه نور و کمالت.
خدا کند که بمیرد غروب غربت یاران،
بهپا شود ز دل خاک، نغمهی اعتدالت.
خدا کند که ببینم، به چشم خویش ببینم،
بهار سبز زمین را، به باغ وصل راهت.
خدا کند که بخندد، دوباره چشم مظلوم،
که خندهی توست آغاز صبح عدل و جلالت.
خدا کند که بیایی، غروب ما سحر آید،
که آسمان، به دعایت، ز غصهها بپراید.
خدا کند که بیایی، و چشمهها بجوشد،
ز خاک خشک، بروید شکوفهی خوشعدالت.
خدا کند که کم روند گرگها به خجالت،
و خونِ خشم نماند به سینهی جسارت.
خدا کند که بیایی زود را ه امامت ولیکن
دعا شود به حضورت، نجات اهل جهالت.
خدا کند که بیایی، نه در غبار روایت،
که در حقیقت روشن، به جلوهای ز قداست.
خدا کند که دل ما، هنوز مانده به راهت،
وگرنه شرم زمینست، ز این همه غیابت...
خدا کند که بیایی که خسته ایم ز راه ها
خسته ایم زیر شبِ سردِ بیپناهی و وحشت...
به هر اذان سحرگاه، صدایت آمد از دور،
ولی هنوز نیامد نسیمِ گام هدایت...
کجاست آن شب جمعه، که اشک را بفهمد؟
که زیر چادر غم، غریب مانده شرافت...
به هر چه دل زدهایم، نبود رنگ حضورت،
چگونه بیتو بمانیم؟ بدون مهر و حکایت...
کجاست آن نَفَست، که باغ را بتکانَد؟
که خسته شد دلِ ما، ز باد راه بینهایت...
ز خونِ اهل حرم، هنوز خاک، غمان است،
زود آ که بگیری، ز غم زینب حکایت...
چقدر جمعه بیاید، بدون صبح ظهورت؟
چقدر آه بکشد دل، میان صبر و شرافت؟
خدا کند که بیایی... ولی دگر نرسیدهست،
به گوش جان جهانی، صدای گام عدالت...