زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

‎چند روز است ، آب انبار خانه را مرمت میکنم، یک اوس احمد دارم که وقتی با آدم حرف می‌زند ، چشمِ آدم را نگاه می‌کند، همان چیزی که صداقت گفت و گو را برایم قطعی می‌کند.
‎یک تکه کلام دارد که عجیب احساسِ زندگی را در من تازه می‌کند.
‎«نگران نباش »
‎امروز صبح بیدار که شدم هنوز نیامده بود، داشتم صبحانه را روبراه می‌کردم، که صدای در آمد
‎اوس احمد رسیده بود.حرف زدیم و صبحانه خوردیم و باران هم می‌بارید...
‎هر چه از پایین و کارهای آب خانه گفتم فقط ‎گفت: نگران نباش
‎نمیدانم چرا بی پس و پیش ‎گفتم: چند روز است از یکی از دوستانم خبری نیست، در شلوغی ها ی شهر بازداشت شده.
‎مادرش خیلی نگران است
‎مکث کرد ، نگاهم کرد و گفت : نگران نباش
‎و من منتظرم که خبر خوش بیاید...
‎من دلم می خواهد روزی برسد که پنجره هر خانه ای را در این کشور باز می کنی ، خوشبختی منتظرمان باشد.
‎الهی نگران نباشیم! برای من از اتفاق هم بدتر است.
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن