100 متن کوتاه دیدار ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن دیدار برای اینستاگرام و بیو واتساپ
خواب اگر نبود ،
چقدر آدم ها دق می کردند !
همان هایی ک به عشق دیدار کسی ،
چشم هایشان را می بندند ...
یک سلام قشنگ تقدیم به کسی که نامش در بهار من،
یادش دراندیشه من و محبتش درقلب من و دیدارش آرزوی من است
عیدتون مبارک
عاشقم کردی و اینگونه گرفتار شدم
دوری و فاصله را دیدم و بیمار شدم
چند روزی ست به دیدار تو مشتاقم من
تو چه کردی که چنین عاشق دیدار شدم
️️️
چشمان تو
معنای تمام جمله های ناتمامی است،
که عاشقان جهان دستپاچه
در لحظه دیدار فراموشی گرفتند
و از گفتار باز ماندند...
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
همرنگ سپیده و سپیدار شوید
مشتاق سلام و مست دیدار شوید
روشن شده چشم آسمان صبح بخیر
در میزند آفتاب بیدار شوید
قبلہ ام
دیوارِ ؏شق
و آیہ هایم
نام توست
خاطرم
اندیشہ ے تو
حاجتم دیدارِ توست
تبریزے
️️️
درد یعنی که دلت خشک و کویری باشد
آب...هی آب...،مدام ، پشت مسافر بدهی
یا که یک شهر،به دیدار تو عاشق شود و...
تو خودت دل،به پرستوی مهاجر بدهی....!
چشم هایم
سفره انداخته اند..
*
به دیدارم بیا!
(زانا کوردستانی)
این بهارِ ناب، چون شعرِ تَر است
مثل یک دیدارِ تازه، نوبر است
آسمان، آیینه کاری می شود
در زمین، آیینه، جاری می شود
.
می شود با خطّی از باران نوشت:
بهترین ماهِ جهان، اردیبهشت...
محبوب من
شما با ارزش ترین دارایی من در این دنیا هستید
برق چشمانم، در لحظه دیدار گواه این حرف است.
یلدا شب پیوند دل و خاطره است
دیدار من و برف لب پنجره است
یلدا شب هندوانه و فال و غزل
کار دل من بی تو ولی یکسره است . . .
فراهم کن شب دیدار خود را
شراب ودفتر و سیگار خود را
بخوان آواز از پروانه ای خیس
برایم کوک کن گیتار خود را
شهلا الوند (خاتون)
عید فطر آمد و هجران تو افطار نشد
هرچه کردیم کسی چون تو به ما یار نشد
عید فطر تو مبارک گل دور از نظرم
گرچه صد نامه چو یک ثانیه دیدار نشد
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان منست
دلم اکنون کمی دیدار میخواهد
کمی صحرا
کمی دریا
هوای شانه هنگام غروبی سرد
ستاره ، آسمانی صاف ، چشمکهای بی پروا
کمی رویا
دلم امشب تو را افزونتر از بسیار میخواهد
اگر خواب نبود چقدر آدم ها دق می کردند؛
همان هایی که به شوق آرزویی یا دیدار کسی
چشم هایشان را می بندند...
پاییز فصلِ قشنگِ آشنایی هاست
یک روز وعده ی دیدار می دهی با من!؟
در کافه ی دنجی پس از پرسه در باران
یک استکان چای داغ می زنی با من!؟
کامروا ابراهیمی
تو مرا دیوانه کردی عاقبت با یک نگاه..
چشم از تو بر نمیدارم. به دیدارت خوشم...
پیدا شو ای مرهم بر زخم پنهانم
تا صبح دیدارت بیدار میمانم
شبونه هوات افتاد به سرم
مگه تو هوا هم هستی؟
افطار شد و تشنه ی دیدار توام
تا وقت سحر اسیر و بیمار توام
ای کاش که با اذان مغرب برسی
بشتاب که مشتاق و خریدار توام
و تو آرام بخواب
راحت و آسوده خیال
بی گمان لحظه ی دیدار به اندازه ی کافی کوتاست...
می توان گفت گلی...
خرّم و شاد به شوقِ دیدنِ هر بلبلی
قامتش راست کند
برگِ گل باز کند
جان خود را بسپارد به نسیم
رقص در باد کند، او که در خاک مقیم...
به وسوسه ی دیدار
پنجره را به دیوار اطاقم نقاشی کردم....
آنقدر صبر کردم
تا قامت دیوارم تَرک خورد...
دلِ پنجره به آرزو شکست.
اطاقم کور شد و
تو نیامدی.
✍️ آدل آبادانی