در دشت ھای چشم توآھو کشیده اند
مثل پلنگ رد تو را بو کشیده اند
من محو چشم ھای تو بودم که ناگھان
دیدم به روی قلب تو چاقو کشیده اند
ھمیشه عاشق چشمات بودم
نفھمیدی که خاطرخوات بودم
نفھمیدی که بعد ازاین ھمه سال
چگونه خاک زیر پات بودم
ھرچندکه حرف آخرم را زده ام
من قیدکتاب ودفترم رازده ام
بر گرد!بیا؛به روی قلبم بنویس
یک love! وگرنه شارگم رازده ام
ZibaMatn.IR