کفتری می میرد و از او خبرها بیشتر
می شود وقتی که می ریزند پرها بیشتر
چارده قرن است دخترها به چشم گورها
زنده می میرند حتی از پسرها بیشتر!
من زره پوشیدم و در جنگها فهمیده ام
تیر می افتد به جان بی سپرها بیشتر
خود کشی کردم ببندم من دهان شهر را
می شود با رفتنم حالا نظرها بیشتر
ازبهشتیها شنیدم وقت نقاشی تو
هرچه من دیوانه بودمباهنرها بیشتر
در سکوت شهر دیدم لطف این مصراع را
هرچه لالش بیش هم،تعداد کرها بیشتر!
سنگ اگربالا نشیندکسرشان شیشه نیست
دل، اگرچه بشکند اما کمرها بیشتر
با تبر مقیاس کردم قامت کبریت را
ترس جنگل باشد از اینبیخطرها بیشتر
مثل عیسایی که درحس یتیمی مانده است
من غریبی می کشم از بی پدرها بیشتر
بیشتر دیوانه ام تا شاعری پر مدعا
می شود باشعرهایم دردسرها بیشتر
ZibaMatn.IR