با حسرت دیدار، چه شب ها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
هرگاه نسیمی به سرِ زلف تو پیچید
خاکستر افروخته ام زیر و زبر شد
تا آمدم از وعده ی دیدار بپرسم
لب های تو محدود به اما و اگر شد
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!
در کوزه ی خشکیده، نَمی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد
ZibaMatn.IR