100 متن کوتاه علی مولایی ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن علی مولایی برای اینستاگرام و بیو واتساپ
دردهای تازه
عصای فرسوده را
به تمسخر گرفته اند
که مدت هاست
بامن دست به دست می کند
دردهای کهنسالم را
صحرا
آهای دخترک صحرا
چشمان آهو تبارت
رام سیاه چادر کدام ایل اند
که اینگونه
دلم را
صحرا نشین کرده است
علی مولایی
سپکو
دایه ی نگاهت
چه مادرانه لالایی میخواند
کدامین عشق نورس
زبان گشوده است
درگهواره ی نگاهت
علی مولایی
بیداری ام را
درآلاچیق چشمانت
بر چله می نشینم
تا شاید به اجابت برسد
التماس شب بیداری هایم
علی مولایی
اندیشه ام را
تلنگر می زند
رهگذربیگانه ای
که لمس دستهایش
آخرین اندیشه ام شد
علی مولایی
تو همان
جمله ای
هستی
که هیچ وقت
نمی نویسمت
تا غیر ازخودم
کسی تورا
نخواند
علی مولایی
صد غزل می سرایم
از چشمت
دست لرزانم ار
قلم گیرد
علی مولایی
کمی شعر
با طعم لبهایت
تمام این
سطرها را
عاشق میکند
علی مولایی
آهای دخترک چوپان
خماری چشمانت را
از کدامین آهو
به ارث برده ای
که هر صیادی
چوپان نگاهت می شود
علی مولایی
چیزی بگو
منصورچشمانت
کدامین عشق را
بردار تحسر
حلاجی می کند
که بغداد نگاهت
شبلی های دست به سنگ را
به تمسخر گرفته است
عاشقی را
از کوچه ای آغاز کردم
که پنجره هایش
میله بافته بود
دور خودش
کاش
پرده ی اتاقت
تورا پشت پنجره
به آغوش نمی کشید
علی مولایی
مرا درشفاخانه ی آغوشت
بستری کن
تا با آرامبخشی از لبانت
عاشقانه هایم را
در حصار بازوانت
چُرت بزنم
علی مولایی
آغوشت را
چگونه روزه بگیرم
وقتی عسل چشمانت
دهان نگاهم راآب می اندازد
ومن
پنهانی قورت می دهم
طعم نگاهت را
علی مولایی
زبان به گوشه نشینی
چه کرده ای
عادت
بیا دهان بگشا
گاه زود دیر
شود
علی مولایی
چنان آشفته ام
از گیسوانت
باج می گیرم
اگر بازار
سودایی براین
آشفتگی باشد
علی مولایی
خرابم
بیخودی
لالم
زبانم
دست نمی گیرد
زمن تا موبه مو
با تو بگویم
درد
دلهارا
علی مولایی
قناعت میکنم
بربوسه ای از کنج
لب هایش
که شال گردنش
بسته است راهم
برگلویش را
علی مولایی
ریشه های ما
به پینارِوطن بود
نادان ها
سنگ به شاخه ها
می زدند
علی مولایی
خوشه خوشه
شاخه های ما
تبرهای بی ریشه را
گردن نمی گرفت
زبان موریانه
چرب بود
علی مولایی
شانه های خاکی
خستگی هایم را
به حاشیه می کشند
جاده تند پیچده است
پاهایم ازدستور
شانه خالی می کنند
علی مولایی
دست بکار شد
معمار بی کسی
ویرانی
به نیمه ی دیگرم
رخنه کرد
علی مولایی
شعر اندامت را
از حفظم
و مدام
از کتاب تنت
لبخوانی می کنم
داستان سینه ات را
علی مولایی
گوشه نشینی ام را
مپرس
گیر کرده ام
به گوشه ی نگاهی
علی مولایی
دردهای تازه
زیر پوستم می دوند
رگ به رگ
خمیازه می کشد خونم
از
خماری
دردها
علی مولایی
درد های خمار
زیر پوستم
خمیازه می کشند
آن هنگام
که داروهای تازه کار
خون رگهایم را
می مکند
علی مولایی
به بغض شهریار سوگند
برثریای نگاهت
چنان آشفته ام
که پشت خیزاب ها
لبخوانی می کنم
بغض ماهی را
علی مولایی
بوسه هایت
آخرین طبیب است
به بهانه ی عیادت بیا
چیزی نمانده است
که ازدهان بوسه هایت بیفتم
علی مولایی
امشب ای
دلبر شیرین لب من
کوته کن
قصه را
هرچه که خواهی زپس
بوسه بگو
علی مولایی
به بیشه زار و نیستان
چنین نکرد آتش
که خنده ی نمکین تو
برجراحت دل
علی مولایی
حسادت میکم
به شعر های
که هنگام نوشتن
تورا
زمزمه
می کنند
علی مولایی
دلبر
عشوه گرِ
غمزه فروشی دارم
به گلستان
ندهم گوشه ی
آغوشش را
علی مولایی
رایحه ی حضورت
پرمیکند مشامم را
آن هنگام
که دررؤیا هایم
دستهایت را
حمایل می پندارم
برگردنم
علی مولایی
کوچه های پیراهنت را
بیراهه می روم
تا در زندان آغوشت
به حاشیه کشیده شود
حرفهایمان
علی مولایی
سوگند به آفتاب
که در حصار آغوشت
جز به افق چشمانت
بیدار نخواهم شد
بگذار
خروس سحر
بانگ بزند
رسوائی ام را
علی مولایی
بنیانگذار بغض گلویم شد
ردبوسه ی رقیبی
که جامانده است
برگلویت
علی مولایی
خروس سحر
رسوائی ام را
جار می زند
آنگاه
که در کلبه ی آغوشت
نشنیده می گیرم
بانگ خروس را
علی مولایی
به کام کدام فرهاد است
شیرینی نگاهت
که باهرنظر
تلخ می کند
کام چشمانم را
علی مولایی
لب شراب آلوده چشمش مست
نگاهش مضطرب
بی گمان برهم زده میخانه ای دیگر
در این شهر
علی مولایی
ای دل دیوانه تا باچشم مستش
خو گرفتی
زلفش اسبابی فراهم کرد
برشیدائیِ تو
علی مولایی
حالا که چشمانت
دنیای مرا
به بازی گرفته اند
آخرتم را
درآغوشت بسوزان
علی مولایی
شیخ وزاهد ازعبادت دست
بردارد چومن
گوشه ای بنشسته با حسرت
نگاهت
میکنم
شاعران دروصف تو شعرو غزل
گویندو
من
شکوه ها از جذبه ی چشم
سیاهت
میکنم
علی مولایی
هوای لحظه هایم
توفانی ست
دلتنگم
درست به اندازه ی آغوش تو
چتر خیالت را
که دست به دست کنم
ابر چشمانم
می بارد
علی مولایی
تهمینه ی کدام سمنگانی
که رستم دل را
به زانو درآورد
کرشمه های
تهمینه ی نگاهت
علی مولایی
سپکو