شبی بارانی وغمگین، به اشک خود وضو کردم
دوباره دیده را بستم و بغض خود فرو کردم
مرا خوش بود رویایت، چو آبی بر گلی تشنه
جفا کردم به رویایت، خودت را آرزو کردم
چه شب هایی که با شعر و خیال تو سحر کردم
همین که زنده ام بی تو، نمیدانی هنر کردم
که دل بی عشق می میرد ولی بی زندگی هرگز
من عمری بی وجود تو،بدون عشق سر کردم
ZibaMatn.IR