آدمیزاد خود از تکرار می گریزد ،اما تکرار می کند آنی را که بارها باعث کوفتن سرش به سنگ شد !اصلا آدمیزاد گویی آفریده شد برای به عینیت درآمدن واژه ی لجبازی !گاه دوست دارد از یک سوراخ صدها بار گزیده شود اما رسالتش را خوب به پایان برساند ....به سمتش میروند ،فرارمی کند ....نمی روند، او آنها را دنبال می کند ....خیرش می دهند شرش را می بیند ...نیکی اش می کنند ،تاب ندارد !تاب و ظرف انعطاف و لطف را ندارد ....آدمیزاد حرفش حرف خودش و مرغش بر یک پایش سوار است ...آدمیزاد اما با همین تکرار هاست که تجربه می اندوزد ...از لابه لای همین دوباره ها ، بزرگ می شود ...قد می کشد و راه می افتد تا کوچه های غربت و بی کسی را به خوبی طی کند ....از درون همین خاصیت هاست که تفاوتش با دیگر مخلوقات بیرون می آید ...او آمده تا بیاموزد !!!.....او آمده تا اویی نباشد که از اول بود ...اگر مغرور و سنگ بود ،نرم و مهرورز شد ...واگر باران بی حساب عطوفت بود حالا چشمه ایست که به قدر تشنگی می بخشد ....آری برای آدمیزاد دوپا ،تکرار ، نیروی سرشار زندگی است... امتداد لحظات است که بر حول محوری دایره وار اتفاق می افتد ....اصلا شاید برای همین زمین گرد است ...
ZibaMatn.IR