پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
افراد از سر عشق ورزی و دوست داشتن نیست که ابراز علاقه می کنند، آن ها از تنهایی و مهمتر از آن روبرویی با خویش واهمه دارند.این یک خلاء درونی است که ما را به سوی آدم ها می کشاند و نتیجه همیشه خفت بار است....
گاهی اوقات زندگی، حسِ طنز بی رحمانه ای داردچیزی را که همیشه به دنبالش بوده ای، در بدترین زمان ممکن به تو هدیه می کند! سالم، کسی ست که با خود و آدم های اطرافش در حال جنگ و ستیز نیست، نتیجتاً حضورش به آدم انرژی میده!بیشتر از اینکه انتقادگر باشه، مُشوِقه!بیشتر از اینکه منفی باشه، مثبته!بیشتر از اینکه متکبر باشه، متواضعه!بیشتر از اینکه بخواد خودنمایی کنه، دوست داره در یک فضای اشتراکی، دیگران را ببینه و همینطور خودش دیده بشه!با آ...
زندگی می گذرد و غم امروز تجربه فردا می شود، زخم ها درس های زندگی می شوند، شادی ها خاطراتی خوش بجا می گذارند، لحظات ناب به سرعت و لحظات توان فرسا به ندرت می گذرند،آری زندگی پر از شگفتی های نامحدود است و هر لحظه ما را به چالش می کشد و چقدر خوب می شود اگر درگیر ثانیه ها نشویم و بگذاریم عقربه های ساعت زندگی مان آرام بگذرند و برای لحظه ای دست از تکاپوهای بیهوده برداریم و تنها نظاره گر باشیم......
شاید مرگ شروعی باشد که به پایان تجربه شده در زندگی معنایی بدهد...شاید!...
در شب هایی که ده سال طول کشیده بودنددر غروب تاریک و درخشش ستارگانمن راه می رفتم با غم و انتظاردلم پر از پرسش ها بود، بی جواباز پیراهنمان فراتر می رفتمبا هر قدم یک خاطره جدید، خنده ای دلنگراحساس سرزندگی و تغییر در همه جاشب هایی که ده سال طول کشیده بودنددر جستجوی پاسخ ها به سوالات عمیقممن در زمان سفر می کردم به گذشتهاز زخمی شدن تا بهبود، از شکست تا پیروزیشب هایی که ده سال طول کشیده بودنداما در انتها، در روشنایی روز جدیدمن ...
یه زندگی فرصت داریم برای اشتباه و تجربه کردن نگران نباش و دوباره شروع کن یلدا حقوردی...
بزرگترین بهره را می توان از تجارب بزرگان برد.نویسنده: رحمان شاهسواری کینگ...
اشتباهات تجربه می شوند، ولی حتما از آن درس نمی گیری! پشیمان نمی شوی، اصرار بر تکرار آن داری...می دانی که باز همراه بغضت خواهی شکست! دیگر توجیهی برایش نداری......
لحظه هایم را به پایت سوزاندمآتش گرفتمآه از عمق وجودم شعله می کشیداما تو به جای آنکه باران شویسوختنم را تماشا کردیحالا خاکستری هستم از عشقکه تجربه ای شد تلخبرای تمام لحظه هایی کهبرایم شیرین بودمجید رفیع زاد...
گذشته در گذشتِ... باید قبرستونشو پیدا کنیم و برای همیشه خاکش کنیمو اینو یادمون نره که تموم اون زخم ها واشتباهات تبدیل شدن به تجربه و این من جدید رو ساختنالان دیگه باید فقط از زمان حال لذت ببریم و نزاریم ارزوهامون به حسرت تبدیل بشهو آرامش و خوشبختی که لایقش هستیم رو به خودمون هدیه بدیماینجوریه که تازه میتونیم بگیم واقعا زندگی کردیم...
دلتنگی جزئی از این زندگی ست، غم جزئی از این زندگی ست، شادی، لبخند، اشک، جزئی از این زندگی ست. باید تجربه کرد، باید قبل از رفتن، همه چیز را تجربه کرد. مانند مسافری که اینهمه راه آمده تا ببیند و بچشد و بشنود و لمس کند و برگردد. باید طعم و عصاره ی همه چیز را چشید، باید تفاوت عمق اندوه و شادی را تشخیص داد، باید آرامشِ بعد از گریه ها و لبخندهای طولانی را تجربه کرد، باید عاشق شد، دلتنگ بود، اشتیاق داشت، در آغوش کشید. باید تلاش کرد و به دست آورد و از دس...
از زمانی که برایت باقی مانده لذت ببرشاکر روزهایی که هر یک به هدیه ای می ماندرویاها و امید هایی که هنوز امکان ممکن شدن دارندو عشق ها و مهربانی هایی که هنوز فرصت تجربه کردنشان با ماستیک روز ، روز آخر ما خواهد بود...
ما اسیر قصه های ذهنِ خویشیمآنچه زندگی ما را به تنگنا می افکند، واقعی نیستبلکه از جنسِ قصه است؛ قصه ای ذهنیرهایی از قصه های ذهن،تجربه ی قدرتِ بی منتهای درون،و تجربه بی کرانگیست . . .متن عطیه چک نژادیان...
عشق تجربه ای بسیار قشنگ است که همه انسان ها در آرزوی تجربه کردن آن هستند و هدیه ای بزرگ است که زندگی به شما میدهد.امّا عشق می تواند هم سالم باشد و هم ناسالم! مانند هر تجربه ی دیگر، نباید اجازه بدهید اهداف زندگی تان را تحت تأثیر قرار دهد و هویت و شخصیتتان را نابود کند زیرا در این صورت هم خودتان را از دست میدهید هم عشق را.- مارک منسن- عشق کافی نیست...
دلت را بتکان!اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمین،بگذار همانجا بمانند!فقط از لابلای اشتباه هایتیک تجربه را بیرون بکش... قاب کن...و بزن به دیوار دلت!اشتباه کردن اشتباه نیست،در اشتباه ماندن اشتباه است!...
پخته نخواهی شدمگر بعد از آن که احساس کردی سرشار از سخنیولی لازم نمی دانی به کسی چیزی از آن بگویی…...
یه روز صبح از خواب بیدار می شی و متوجه می شی دیگه به گذشته و آدم های گذشته هیچ حسی نداری. دیگه می تونی به راحتی برای همشون آرزوی خوشبختی کنی. به جورایی حس رهایی و بی احساسی کامل پیدا می کنی. از اون به بعد دیگه با کسی جر و بحث نمی کنی. دنبال بهونه و مقصر نمی گردی، به همه لبخند می زنی و از همه چیز به سادگی می گذری و می ذاری در زمان و مکان خاص خودش اتفاق بیوفته. سخت نمی گیری. مردم به این می گن قوی بودن اما من می گم سِر شدگی اونم نسبت به گذشته. نسبت ...
اشتباهات آدمی وقتی روی زمین افتاد، بگذار همان جا بمانند.فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش و سرلوحه ی مسیرت قرار بده. غصه هایت که تماماً ریخت تو هم همه را فراموش کن. دلت را بتکان از آن ها... دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت. و باز هم محکم تر از قبل بتکان. بگذار هر چه ناخالصی و سیاهی ست یک باره بریزد. حالا آرام تر، آرام تر از قبل بتکان تا مبادا خاطره هایت بیفت...
تابستان بود. تابستان بی دغدغه. تابستان دست های کثیف و اتوبوس های کثیف تر. تابستان بی هراس. تابستان بلاتکلیف و یله.رفته بود سفر. صدایش از دور وسوسه کرد که بیا. می شد اینقدر بی خیال بود که با مانتوی صورتی سوار اولین اتوبوس شد و چند ساعت بعد در شهر دیگری وسط میدان اصلی پیاده شد و لبخند زد.چقدر جهان ساده و خوشایند بود. هر چند که برای من همیشه ساده است. من به گذشتن عادت دارم. به قناعت، به صبوری، به سپری کردن با شگفتی های کوچک. به مزمزه کردن وقت. ب...
انقدر به اخرش فکر نکن اخرش که چی ؟ ته تهش مرگ دیگه !!همیشه ترسیدیم از گفتن و نه شنیدن از خواستن و نشدن از رفتن و نرسیدناز ارزو و براورده نشدن انسان می دونه اخر زندگی مرگه ولی بازم تلاش می کنه ! می خنده ...گریه می کنه ...وقتی می خوای قله و فتح کنی می دونی اخرش هیچی نیست هیچی !!! تو فقط می تونی از مسیرش لذت ببری از اسمون ابی از نوای پرنده ها از تماشای شهر از دور بعضی چیزام همینه تهش هیچی نیست تهش شاید اصلا باخت باشه ...
فصل ها را به نظاره بنشین و تغییر احوال را تجربه کن در زندگی تغییر احوال را به نیکی یاد کن که قطعا تعالی تو را بدنبال دارد؛ گِلایه های زندگی را بر پیشانی روزگار حک کن که داند تازیانه های روزگار را تاب داری...
اشتباهاتم را دوست دارم ؛ آن ها همان تصمیماتی هستند که خودم گرفته ام و نتیجه اش را هر چه باشد می پذیرم ...اشتباهاتم را گردن کسی نمی اندازم ؛ می پذیرم که انسانم و اشتباه می کنم. نه فرشته ام و نه شیطان و نه انسان کامل ...تا زنده ام برای انتخاب راه درست فرصت هست ، وقتی زمین می خورم بلند می شوم خود را می تکانم و ادامه می دهماشتباهاتم را دوست دارم ؛ آن ها حباب شیشه ای غرورم را می شکنند ، هر زمان به اشتباهاتم پی بردم بزرگتر شده ام ...اشتباهاتم ر...
از دیگران شکایت نمی کنم بلکه خودم را تغییر می دهم چرا که کفش پوشیدن راحت تر از فرش کردن دنیاست مبارزه انسان را داغ می کند و تجربه انسان را پخته می کندهر داغی روزی سرد می شود ولی هیچ پخته ای خام نمی شود...
خسته نشدی از تکرار تکرار ها ؟از مرور هر روز خاطرات ؟از بی حواسی و ریختن چای در بشقاب ؟تا کی میخواهی در گذشته سیر کنی ؟یک بار برای همیشهشجاعانه مقابل گذشته بایست از دل اشتباهات تجربه را بیرون بکش و پلهٔ راهت کن ...با بوسه ای اشتباه را بدرقه کن تا فراموشی ...و حال آزادانه به سوی آینده پرواز کن ..♡...
آدم های زیبا و دوست داشتنی به صورت تصادفی به وجود نمی آیند ؛ زیباترین و دوست داشتنی ترین انسان هایی که می شناسیم آن هایی هستند که با شکست آشنا شده اند ، آن هایی که رنج را تجربه کرده اند ، آن هایی که از دست دادن را تجربه کرده اند ، آن هایی که پس از این رویدادهای دشوار دوباره مسیر خود را به سمت زندگی پیدا کرده اند ...این افراد ، زندگی را به شکل متفاوتی می فهمند ، آن را به شکل متفاوتی تحسین می کنند و نیز به شکل متفاوتی حس می کنند ؛ به همین دلیل...
شجاع باش، ریسک کن. هیچ چیزی نمی تواند جای تجربه را بگیرد....
بک روزخاطراتم را کنار می زنیو نداشتنم را بغل میکنیومنتو را از دریچه های نیستی امصدایت می کنمتو فقط ترانه بخوانمی ترسمرقص با شکوه ام را لایخاطراتم کنار بزنیو با دستهایتدردهایم را تجربه کنی...
چند روزه تو نروژ استفاده از ماسک در اماکن عمومی تقریبا اجباری شده. از پشت ماسک قشنگ می تونی خنده، خوش اخلاقی، صبوری و حتی ادب آدما رو ببینی و می تونی اخم، ترشرویی، عصبانیت و بی ادبی آدمها رو ببینی .امروز با خودم فکر کردم تو خوشی ها همه خوب و عالی و مودبیم ولی تو گرفتاری ها و دشواری هاست که هر کسی خود واقعی اش رو نشون می ده. تو این هشت ماه گذشته که دنیا درگیر کورونا شده، چیزایی دیدم که تو این بیست و هفت سالی که خارج از ایران زندگی کردم، تجربه نکرد...
عاشقی گفت که من پنجره را می بندمپشت این پنجره کمتر بنشین فرزندماو نمی آید و این تجربه را دارم من...پشت این پنجره من "هم" نفسی گم کردم...
تنها منبع دانش، تجربه است....
آدمیزاد خود از تکرار می گریزد ،اما تکرار می کند آنی را که بارها باعث کوفتن سرش به سنگ شد !اصلا آدمیزاد گویی آفریده شد برای به عینیت درآمدن واژه ی لجبازی !گاه دوست دارد از یک سوراخ صدها بار گزیده شود اما رسالتش را خوب به پایان برساند ....به سمتش میروند ،فرارمی کند ....نمی روند، او آنها را دنبال می کند ....خیرش می دهند شرش را می بیند ...نیکی اش می کنند ،تاب ندارد !تاب و ظرف انعطاف و لطف را ندارد ....آدمیزاد حرفش حرف خودش و مرغش بر یک پایش سوار است ...
گاهی وقت ها زندگیت دست زمان است اگر کمی زمان عقب و جلو شود اگر کمی تغییر کند تمام زندگی ات زیر و رو میشود ، امروز فهمیدم ، زمان در زندگی انسان ها بیشتر از خودشان تاثیر دارد !در همه ی زندگی ام از این به بعد باید درد امروز را بکشم ،درد ۳ دقیقه ، فقط همان ۳ دقیقه چنان زندگیم را عوض کرد که سالها بدست نیاوردنت نمی توانست این کار را کند .دیدن واقعیت از شنیدنش دردناک تر است !بعضی مواقع با خودمان فکر میکنیم کاش میمیردم ولی آنروز را تجربه نمیکردم .....
اگه قرار باشه پاهام رو از دست بدم ترجیح میدم در اثر سقوط، بعد از صعود به قله یه کوه باشه؛ اگه قرار باشه قلبم بایسته ترجیح میدم از شوق بغل کردن یه موفقیت باشه؛ اگه قرار باشه چشمام رو از دست بدم ترجیح میدم به خاطر یه شب مستی ناب با یه شراب دست ساز خونگی باشه؛ اگه قرار باشه باورم رو از دست بدم ترجیح میدم بعد از یه همدستی ماجراجویانه با خودشیطان باشه؛ و اگه قرار باشه عشق رو از دست بدم ترجیح میدم بعد از یک تجربه سیر و پُر عاشقانه و شورانگیز باشه... ....
چیزی به نام شکست عشقی وجود نداردهیچ وقت عشق، کسی را شکست نمی دهدهمین که لحظه ای عشق را درک کرده باشیهمین که برای چند ثانیه لذت در آغوش کشیدن کسی راکه عاشقانه دوستش داری حس کرده باشیهمین برای پیروز بودنت کافی استماندن یا رفتنرسیدن یا نرسیدن مهم نیستوقتی مفهوم عشق را تجربه کرده باشییک قدماز بقیه انسان های روی زمینجلو تری...
هر زمان که فکر میکنم او را کامل شناخته ام، اتفاقی می افتد و متوجه میشوم هنوز بخش هایی کشف نشده در درونش وجود دارد.هنوز شکنندگی ها و آسیب پذیری های دلنشینی دارد که درک شان از زیبا ترین بخش های رابطه ام با اوست.هر زمان که فکر میکنم عمیق ترین نوع صمیمیت را با او تجربه میکنم، با رخ دادنِ اتفاقی متوجه میشوم هنوز به اندازه ی کافی درکش نمیکنم و هنوز هم بخش هایی در رفتارم وجود دارد که او را آزار میدهد.بعد از تمام این سالها، هنوز در حال کشفش هستم....
آسمانی ترین آغوش رامیان دستانت تجربه می کنم ،گاهی به زمین می آیمو در دریای خروشان محبتت ،شنا می کنمودر این پیوند عاشقانه آسمان و زمین ،میان نوازش نسیم دستانتبر گندمزار موهایم ،آرام می گیرم ......
بهای با تجربه شدن، آشنا شدن با آدمهای متفاوت است.برای هیچ رابطه ای و برای هیچ انتخابی خودمان را سرزنش نکنیم.فقط حواسمان به زمان هم باشد.زمانِ هر تجربه و درس محدود است. درس را متوجه شویم تا در رابطه ی بعدی، با بخش تازه تری از حقیقت خودمان رو به رو شویم....
در انتها آنچه برایم اهمیت خواهد داشت احتمالا تمام آن لحظاتی ست که واقعا "تجربه" کرده ام نه لحظاتی که در چارچوبِ قانون و عرف زندگی کرده ام.زندگی کردن را نمیگویم، تجربه کردن را میگویم.از لحظه ای که به دنیا میآییم تا زمانی که به واقع بزرگسال میشویم به ما میآموزند که چطور زندگی کنیم.اینکه چطور صحبت کنیم، چطور در جامعه همرنگ شویم، درس بخوانیم، کار کنیم و رابطه برقرار کنیم.به ما میآموزند زندگی کردن را. اما همیشه فاصله ای نازک است بین ...
تجربه فقط نامی است که ما بر روی اشتباهاتمان می گذاریم....
تو نمی توانی تجربه خلق کنی؛ باید آن را متحمل شوی....
آدما نیاز دارن یه دوره هاییتنهایی رو توی زندگیشون تجربه کنناما بهتر می شه اگه به اینم فکر کنن کهیه روزی قراره این دوره ها تموم بشن...
گاهی اوقات باید بدترین دردها رو بکشی تا بهترین تغییرها رو تجربه کنی...
در زندگى هر شخصباید کسی باشد براى دوست داشتنکه انگیزه شودبراى گذراندن روزهاى تکرارىکه بهانه شودبراى خواب هاى شبانهکه تجربه کنددلهره ى نگاه هاى زیر چشمى راو مزه مزه کندشیرینى لبخندهایی که بی هوا روى لب مى نشینددر زندگى هر شخصباید کسی باشد که تا همیشه بماندکه با بقیه فرق داشته باشدکه دوستداشتنى باشدکه اسمش رابا جان و دل به زبان بیاوردکه تجسم نبودنش لرزه به جان بیندازدکه فقطباشد و باشد و باشد ........
رهایت کردم جانم...میشنوی؟؟رهای رها...در میان ِ تمامِ خیالاتی که با تو تجربه کردمتو را رها کردم...حال با روحی آزادبه رویاهایم باز می گردمآنها همیشه با آغوش باز پذیرایم بودند.. .این آزادی را با جان و دل دوست تر می دارم از انتظار و خیال...اینَک من پا به قلمروی آرزوهایم گذاشتم و این راه سر تا سر عشق است و عشقکه تمامی ندارد......
هر تجربه ای نوعی اکتشاف است....
مسافرت، در جوانی، بخشی از کسب معلومات است؛ در پیری، بخشی از تجربه است....
فقط دو نفرهمیشه تو رو درک میکنن...یکی کسی کهمشکلات تو رو تجربه کردهو یکی که دیوونه وار دوستت داره!....
تجربه به ما کمک می کند که با اطمینان خاطر اقدام به اشتباه کنیم....
بکت شبیه هنرمندان و فلاسفه ماقبل خود این پرسش را پیش می کشد که انسان بودن به چه معناست؟ پاسخی که وی می دهد، هول أور است انسان بودن جستجویی بی پایان است برای یافتن هویت و جهانی که شخص بتواند در آن لذت ببرد. این همان مخمصه انواع ماست. بعلاوه این دیدگاه را نباید به هیچ وجه با برچسب اگزیستانسیالیسم با آموزه ابزوردیته تبیین کرد. این دو مکتب در عین حال که ابهام اساسی و سردرگمی تجربه انسان را خطاب قرار می دهند، معهذا برای ساختار بندی زیرکانه دو قطب عین ...
هیچ عشق و علاقه ای ارزش خودکشی نداره!ارزش انتقامم ندارهحتی ارزش فکر کردنم ندارهمیدونی ارزش چیو داره؟فقط یه تجربسیه تجربه بدست میاریهمین!...