شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
امشب سکوت خانه رنگ عزا گرفته با هق هق ستاره بغض هوا گرفتهاز گریه های باران فهمیده ام من امشباز دست آدمیزاد قلب خدا گرفتهاز من نپرس هرگز با این همه خوشی هاشعرم چرا سیاه است قلبم چرا گرفتهما انتهای یک درد ما انتها دوری از بی تفاوتی ها معنای ما گرفته...
آدمیزاد گاهی به یک نظر هواخواه کسی می شود ، گاهی هم صد سال اگر با کسی دمخور باشد دلش بار نمی دهد که با او دست به یک کاسه ببرد ......
یک گلدان گل را رها کن به امان خودش، بعد از چند وقت، حتما می خشکد. حالا جای آن گلدان، آدمیزاد باشد، نگویی دوستش داری، دستی از روی محبت بر سرش نکشی، به اوضاع و احوالش نرسی، نازش را نکشی، برایش دلبری نکنی، خبر از احوالش نگیری، هر چقدر هم که محکم باشد، یک جایی می خشکد.می خواهم بگویم مراقب گل زندگی تان باشید، قبل از آنکه تنها مشتی خاک تهِ گلدانِ زندگی برایتان بماند.مگر آدمیزاد به چه بند است، جز کمی مراقبت و محبت ؟؟...
آدمیزاد خود از تکرار می گریزد ،اما تکرار می کند آنی را که بارها باعث کوفتن سرش به سنگ شد !اصلا آدمیزاد گویی آفریده شد برای به عینیت درآمدن واژه ی لجبازی !گاه دوست دارد از یک سوراخ صدها بار گزیده شود اما رسالتش را خوب به پایان برساند ....به سمتش میروند ،فرارمی کند ....نمی روند، او آنها را دنبال می کند ....خیرش می دهند شرش را می بیند ...نیکی اش می کنند ،تاب ندارد !تاب و ظرف انعطاف و لطف را ندارد ....آدمیزاد حرفش حرف خودش و مرغش بر یک پایش سوار است ...
آدمیزاد بی غذا دو ماه دوام می آوردبی آب ، دو هفتهبی هوا ، چند دقیقهبی”وجدان”، خیلی . . .متاسفانه خیلی !...
آدمیزاد یه سری کارها رو میکنهشرمنده عقلش نشه...بعدش شرمنده دلش میشه.....
متروکه بماند دلتان بهتراستپای آدمیزادبه هر جایی که برسدنابودش می کند...
روی دیوار هم ،یادگاری بنویسید.آدمیزاد با مرور خاطرات زنده اس...