میخوام عشق مون همیشه همینقدر تازه بمونه ،جوری که سالها بعد مثلا تو شصت سالگیم، صبح خنک یه روز پاییزی که از خواب پا میشم و میام سمت حیاط، ببینمت که روی تخت چوبی کنار حوض نشستی و با اون سماور ذغالی که عاشقشی واسم چایی بهارنارنج دم کردی و داری دسته ی عینکم رو که بچه ی شیطون متین زده شکسته، درستش میکنی... بعد سر بلند کنی و به روم لبخند بزنی ومثل همیشه بگی به به دلبر زیبای من! صبحت_بخیر ، تو این هوا فقط چای دبش دو نفره می چسبه... منم با ناز و عشوه قربون صدقه ی موهای جو گندمی و چشمای عسلیت برم و همونجور که لبه ی پیراهن بلند گلگلی م رو جمع میکنم تا موقع پایین اومدن از پله های لیز بارون خورده، زمین نخورم، مثل همیشه زیر لب از ته دلم از خدا بخوام منو زودتر از تو ببره، چون نبودنت رو بلد نیستم و نفسم به نفسات بنده!
بعد بشینم کنارت، قوری و بردارم و دو تا چایی خوشرنگ بریزم و با لپای گل انداخته خبر بارداری عروس گلمون رو بهت بدم و بگم ایلیای خوش تیپ مون هم به زودی بابا میشه... و تو از ته دل ذوق کنی و دستمو بگیری و ببوسی بابت خبر به این خوبی...
بعدش بگی حواست به آئین هست خانم؟! تازگیا مشکوک میزنه.. همش تو اتاقشه هندزفری به گوش، خیره به سقف... این حرکات برات آشنا نیست؟
و من با خنده بگم چرا... 10سال پیش... متینِ مامان... اتفاقا میخواستم بت بگم... مثل اینکه بالاخره ته تغاری جذابمون هم دم به تله داد... از بچگیشم تو دار و مغرور بود. هیچی بهم نمیگفت!! بعد یه چشمک بزنم و ادامه بدم: ولی مریم نیستم اگه ته توی ماجرا رو در نیارم!
یهو صدای زنگ در بیاد... استکان چایی م رو بذارم زمین و برم سمت در... بازش که کردم متین که نون سنگک تازه تو دستاش چشمک میزنه با عروس خوشگلمون و 2 تا بچه های زلزله شون با سر و صدا وارد بشن و من از ذوق اشک م در بیاد و بگم زیارتتون قبول مادر، مارو هم دعا کردین؟!
و متین همونجوری که بوسه بارونم میکنه بگه آره مامان خوشگلم... همه فکر و ذکر ما اونجا شما و بابا بودین، جاتونم خیلی خالی بود. کاش میومدین. عروسمم بگه آره مامان جون بچه ها هم خیلی بهونه تون رو میگرفتن... بعد بیان بشینن رو تخت و استکان های چای مون از دو تا بشه 6 تا و بساط صبحونه رو پهنش کنیم و با قندی که از خوشحالی تو دلم آب میشه چاییم رو با لذت سر بکشم و به امروز فکر کنم که موقع نوشتن این متن 3تا پسرا دارن با هم دعوا می افتن و جیغ و داد میکنن و من بزور دارم افکارمو متمرکز میکنم تا بنویسم... و بعدش با خودم بگم ولی واقعا اونهمه سختی ارزشش رو داشت...!!
ZibaMatn.IR