اکنون بر چارقد شعر خویش ایستاده ام
و دو بعد خسته و سرد دیدم را به غیر می دوزم
به شادی کردن و غم هایشان ،
که چگونه ذوق می کنند و از خنده می شکفند
آستانه لذتشان چه زود حس می شود...
چقدر حقیرند آدم های بن بست و کوتاه و کم ارتفاع که با قدمی فتح می شوند ؛
آدم هایی که به هر بهانه ای می گریند و همه چیز را بر هم می زنند
و از اعصابشان شاه راهی ساخته اند برای تخلیه هرانچه تحملش را ندارند...
ZibaMatn.IR