زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
4.7 امتیاز از 3 رای

دیگه هیچ امیدی نداشت!
قلبش درد میکرد! انگار رگای بی
جونش دیگه داشتن از کار میوفتادن!
سنی نداشت... خیلی حیف بود!
نزدیکای اربعین دست گذاشت رو
قلبش گفت آقا... چی میشد منم
میون زائرات بودم؟! چی میشد
این دم آخری قلبم حداقل بریده
بریده می تپید برای دیدن حرمت؟!
گریه کرد... هق هقش بالا رفت...
فرداش که چشماش از درد ماهیچه
خراب توی سینه ش سیاهی رفت
و بسته شد، فک میکرد برای
همیشه عمرش تموم شده،
تا اینکه دم گوشش پرستار لب
زد: مژده بده! یه قلب بهت
پیوند زدن... مال یکی از موکب
دارای اربعینه! ایرانی بوده،
داشته میرفته تصادف کرده!
مبارکت باشه، شرط پیوند قبول
کردن مسئولیت موکبه:)

داستان کوچولو 🍊
ریحانه غلامی (banafffsh)
ZibaMatn.IR

(banafffsh) Reyhaneh Gholami ارسال شده توسط
(banafffsh) Reyhaneh Gholami


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن