متن اربعین حسینی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اربعین حسینی
چقدر نامه رسیده بیا به کوفه حسین
نیا که این شب کوفه به بغض آلوده است
هنوز،از،پس،آن کوچه های نامردی
درفش کین به قفای حسین آسوده است
بانوی کاشانی
اعظم کلیابی
به تاریخ یکم شهریور ۱۴۰۳ مطابق با شب اربعین
اگه توان داری وُ
امسال میری زیارت
ازت یه خواسته دارم
که باپای پیادَت
نیّت کنی کسایی
که نمی تونن برن
قسمت بشه یه روزی
بتونن زائربشن
دلای ماعاشقِ
عطرِخاکِ کَربلاست
هرکی که راهی میشه
دوراَزفِتْنِه وبَلاست
رولبامون همیشه
ذکرامام حسینه
تودلامون همیشه
عشق امام حسینه
مُحرَّم و صفررو
به...
شعری بجان نشسته و اشکی به دیده ام
آهی ز دل رمیده و دردی کشیده ام
در مدح عاشقی تو شعری سروده ام
عالم اگر غزل بشود من قصیده ام
این تن فدای تربت پاکت شود کم است
از بوستان خیمه گلی سرخ چیده ام
جان را ز روی شیفتگی...
دل بسته به کنج حرمت حضرت باران
هر روز دعا با دل خون دیده ی گریان
قسمت نشد از قافله ی عشق عقب ماند
این زائر عاشق نرسیده است به مهران
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
جان ما را غم این کرب بلا خواهد کشت
یا همین زمزمه و شور و نوا خواهد کشت
نذر کردم که پیاده بروم خدمت دوست
عاقبت حسرت این عشق مرا خواهد کشت
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
هرروز دعا با دل خون دیده ی گریان
هی نذر ولی نه نرسیدیم به مهران
نگذار که این زائرت از عشق بمیرد
دل بسته به کنج حرمت حضرت باران
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
تویی آفتاب منصوب بر آسمان
نور تو آشکار است در دل جهان
تو یی ستاره ای که در سحرگاهان
زیر سایه تو روشن میشود کاروان
در عشق و وفا نباشد بهتر از ما
رنگ تویی بوی تو در دستانشان
با نگاهت چون ستاره های آسمان
دل...
مهر تو از دلم
یک لحظه کم نشد
این اربعین گذشت...
امسال هم نشد!
دلتنگ صحن تان
عمری سروده ام...
نالایقم قبول!
تاریک بوده ام...
آغوش لطفتان
گویا مرا نخواست...
این کمترین هنوز،
دلداده ی شماست!
مظلوم کربلا!
آقای خوب ما!
ای کاش زودتر
دعوت کنی مرا...
دعوت کنی مرا...
دلم شکست و غزل شرحی از جدایی شد
گرفت قلب زمین و زمان فدایی شد
دوباره بیرق ماتم دوباره بزم عزا
به شوق دیدن گنبد دلم هوایی شد
رسید دسته ی پروانه های خونین بال
کنار ناله ی نی ها چه نینوایی شد
فلک دوباره ازاین ماجرا به تنگ آمد...
به نام او که سه ساله ست و باب حاجت هاست
دو دست کوچک بی بی پر از کرامت هاست
قسم به زلف سیاهی که سوخت از آتش
نخی زمعجر او رشته ی عنایت هاست
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
فرزند خلف حیدر
آب دردستان ماه ،شور و نوایی دارد
تارسددرخیمه گاه حال وهوایی دارد
همرهت مشک پرآب وتوبمانی تشنه
این جوان خلف حیدر،چه وفایی دارد
دستها گشته جداازتن ،مشک بردندان
این عمو ازشرم طفلان ،چه اِبایی دارد!
تیربرجانش نشست ومشک اوگشت تهی
دل عباس شکسته، چه مسایی دارد؟
داد...
دیگه هیچ امیدی نداشت!
قلبش درد میکرد! انگار رگای بی
جونش دیگه داشتن از کار میوفتادن!
سنی نداشت... خیلی حیف بود!
نزدیکای اربعین دست گذاشت رو
قلبش گفت آقا... چی میشد منم
میون زائرات بودم؟! چی میشد
این دم آخری قلبم حداقل بریده
بریده می تپید برای دیدن حرمت؟!
گریه...