گم کرده راهی مسیرش سمت من بود
ناخواسته در تیررس یک راهزن زن بود
در تیررسم با ناز و ادا کرد گره ابرو
آهسته و آرام زمین سپر و کمان من بود
بی دغدغه بی جنگ و نبردی دلم آرام
در دام دوتا چشم، دو شمشیر زن بود
خواستم از دامش بگریزم دلم اما
کهنه رکابی از نفس افتاده وبی جان بود
لرزید دلم مثل همان روزی که چشمم
افتاده در زندان بیگانه به هموطن بود
درگیر خیالات خودم بودم و او گفت:
فکر کنم چایی تان افتاده از دهن بود...
ZibaMatn.IR