شطرنج باز قهاری بودم،،، لعنت به آن روزی که سوار بر اسب، رخ به رخم شدی زان روز سربازان صفحه شطرنجی دلم کفن پوش به صف ایستاده اند،،، حال نیز میتوانم با یک حرکت زیر این میز بزنم ، اما صد افسوس که شاه این بازی دو گوی مشکین توست نه انگشتان بی رمق من ...
ی.م ( رها ) درام نویس
ZibaMatn.IR