
یاسمن میرکی
عضو شب شعر و محفل ادبی ققنوس عضو خبرنگاران و نویسندگان سایا درام نویس ی.م( رها )
شطرنج باز قهاری بودم،،، لعنت به آن روزی که سوار بر اسب، رخ به رخم شدی زان روز سربازان صفحه شطرنجی دلم کفن پوش به صف ایستاده اند،،، حال نیز میتوانم با یک حرکت زیر این میز بزنم ، اما صد افسوس که شاه این بازی دو گوی مشکین توست...
مطلق ترین حماقت من میدانی چه بود؟؟؟
صیغه ی حرمتت صرف استمرار هر ثانیه ی عمرم بود ، دلت را التزام دلم می دانستم ،،،
نقل آن فعل اخباری پروازت با دگری
ثابت کرد داشتنت بعید بود بس بعید ...
میان این هیاهوی خاموشی مردم بیهوده گوی ،،، بنشین و دمی قهوه ی تلخ زندگی ام را با عطرت هم بزن
خسته تر از آنم که لیوانی چایی آرامم کند تو را می خواهم در جنگلی ناشناس جایی که آسمان لابه لای شاخه ها سرک می کشد
زندگی مرگی بود که پیش از زندگی چشیدم نه کفر است و نه مغلطه
میان آن کرور کرور خاک ،،، نه از غرور این مغروران مخبرم و نه...
نهایت دردم گزند آن موریان خواهد بود
که گمان نبرم از گزند این آدمیان فزون تر باشد ... ی.م.( رها) درام نویس
۱۳ آبان را یادت هست ؟؟؟
همان روز که آخرین روز آزادی ام بود
زیر آن باران مه خورده در آن روز پاییزی مگر می شود که نشود این دل تسخیر دو گوی جاسوس تو ...
مسلک من مسلک درویشان بود از هر حیث بی نیاز بودم تو را که دیدم نیاز را به تعبیری دگر معنا کردم
می دانی ؟؟؟من راهب این کوهستان بودم و مشتاق نور آن ماه
ماهی دگر برآمد از راه و ماه هاست که این راهبه راه را به هوای بیراهه...
تمام ضابطه های ریاضیات زندگی هم که من را محدود کنند ،،، چه افق دیدگانت را عمودی بگذاری و چه افقی
این رابطه یک به یک باقی خواهد ماند
نگران نباش خودت را مساوی صفر هم که قرار دهی من جواب معادله زندگیت خواهم بود...
بر همین منبر دستور خواهم داد
ساعت ها را جلو بکشید که وقت شرعی چشمانش زودتر فرا خواهد رسید
سایه ی سرت بر کدامین طرف خواهد ایستاد ؟ قبله زندگی ام را مشخص کن
با همین اشک ها وضو خواهم گرفت
رکعتی بر بوسه نگاهت خواهم گذاشت ...