حق من بود که باشى و نگاهم بکنى
که به هر ثانیه با عشق دعایم بکنى
حق من بود که از نم نم باران بهشت
خوشه ای عشق بچینى و صدایم بکنى
حق من بود بمانى و در اندوه غروب
سپرم باشى و با عشق تو رامم بکنى
حق من بود که در منزل تو جاى شوم
نه که در خلوت کوچه تو سلامم بکنى
حق من بود که آغوش تو جایم بشود
نه که در معرکهٔ عشق وداعم بکنى
حق من بود چو آهو تو اسیرم باشى
نه که با وسوسه ای طعمهٔ دامم بکنى
حق من بود بهار دل من باشى تو
نه که در فصل خزان بر سر دار-م بکنى
حق من بود تو باشى همهٔ دلخوشیم
تو نماندى که مرا مست و خرابم بکنی
ارس آرامی
ZibaMatn.IR