شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
گرمای سوزان آتش وسوسه ام کرد.در آغوشش گرفتم؛به خود که آمدم،خاکستری دیدممحصور در شعله های آتش،به خود می پیچد......
هر شب با پیاله یِ چشمت در وسوسه یِ انگور - جُرعه جُرعه - تردید می کنم....
جیغ زد عقربه یِ گیجِ زمان؛جاده باریک و سفر نزدیک استبایَدَت رفت از این شهری که؛همه اَش وسوسه ای تاریک استشیما رحمانی...
خواستم یوسف بمانم تا ابد خواستن آن قدرها ممکن نبود! دست آدم سیب چید از وسوسهجد ما یک لحظه را مومن نبود...▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
در آخر این منم که می مانم و وسوسه ای خیال انگیز از توساحل هاشمی...
لهجه خندیدنتچه به لبهایت می آیدمانند نوبرانه های انارروی شاخه های پاییزدیدنش لذت بخش است اماوسوسه چیدنش آدم را دیوانه میکند ...
دلا تا کی اسیر نفس شومیبه دست وسوسه مانند مومیببر زنگار دل با آب توبهکه در اصل و حقیقت شاه رومی،ارس آرامی...
دلا تا کی اسیر نفس شومیبه دست وسوسه مانند مومیببر زنگار دل با آب توبهکه در اصل و حقیقت شاه رومیارس آرامی...
حق من بود که باشى و نگاهم بکنىکه به هر ثانیه با عشق دعایم بکنىحق من بود که از نم نم باران بهشتخوشه ای عشق بچینى و صدایم بکنىحق من بود بمانى و در اندوه غروبسپرم باشى و با عشق تو رامم بکنىحق من بود که در منزل تو جاى شومنه که در خلوت کوچه تو سلامم بکنىحق من بود که آغوش تو جایم بشودنه که در معرکهٔ عشق وداعم بکنىحق من بود چو آهو تو اسیرم باشىنه که با وسوسه ای طعمهٔ دامم بکنىحق من بود بهار دل من باشى تونه که در فصل...
نقش ما را در ازل ایزد به تنهایی کشیدقصه غمگین شد ولی آن را به زیبایی کشیدآه از آن سیبی که آدم خورد با یک وسوسهرنج آدم ها از آن ساعت به بد جایی کشید ⬜ شاعر: سیامک عشقعلی...
بر شعله ی نفرت آتش عشقت نشست تا هر لحظه وسوسه کند زمستان لبهایم را برای جوانه زدن در لبهایتمینا نیک خواه...
باز هم جمعه و معشوقه من در سفر است باز هم وسوسه دارم نکند پشت در است...
تن تو وسوسهٔ ریز و دل من، وسوسه خواهنگهت صاعقه و طاقت من، خرمن کاهلب سُرخت چو غزالی که به غفلت بچرد!لب زردم چو پلنگی که کمین کرده به راهمی خورد غبطه به چشمان قشنگت خورشیدمی زند نقره ای نور رُخت طعنه به ماهبارها گفتمت ای گندم من! وسوسه ات می برد صبر و قرار از کف من خواه نخواهتا که آخر، دل وحشی صفتم صید تو شد وَ گرفتار در آن گسترهٔ تور نگاه... اول این گونه نبودم به نگاهت سوگند تو چنان وسوسه کردی که شدم اهل گناهگر...
دل به چشمان خدایی نسپاری جز منیادی از خود به دل غیر نکاری جز من“من ضمانت شده ی مکتب عشقم صیاد”وای اگر دست برآری به شکاری جز منچون بغیر از تو و عشق تو ندارم کاریشرم دارم که شوی عاشق یاری جز مننگرانت شده قلبی که در آن جا داریبی قرار است بیابی تو قراری جز منزیر لب زمزمه کردم همه شب نامت رادرد دارد همه را یار شماری جز منشک ندارم که شبی میرسد از راه که بازبا همه مشغله ات هیچ نداری جز منزیر بارانِ پُر از...
تنها وسوسه ای کهکسی هرگز نتوانسته است بر آن غالب شود:"وسوسه ی امید!رومن_گاری 📚 پرندگان می روند در پرو می میرند...
روی سخنِ گرم ِ تو با کیست ، عزیزم ؟این خاطره از معجزه ی چیست ، عزیزم ؟با نام تو آغاز شده هر چه بگویی ،در عاشقیت وسوسه جاریست ، عزیزم !آن وسوسه هایی که برای نفسِ من ،اکسیژنِ ناب است و فراریست ، عزیزم !بر قابِ سکوتِ خنکِ پنجره هامان ،شعر و غزلیاتِ بهاریست ، عزیزم !تا تازه شود دیده و دیدار و قرارم ،این دلشده ، آوای قناریست ، عزیزم !هدیه سلیمانی...
زمستانی که شش دانگشرا سّند زده ام به گرمای نگاهت به آواز ِسکوتتبه اشکها و لبخندهایت به آغوش ِ امنت برای مندر آینه ی ایامی که به کام دلم میچرخد!پرشور ؛مهربان ؛همراهم بمانبی ریا و بی همتازمستان فصلی که پایان تمام تردید هاست بین رفتن ها و ماندن ها !فصل دلگرمیهای عاشقانه ؛تا ته قصه ی شب بیداری!با گل بوسه های سکوت و وسوسه!با نرگس های بی تاب از برای دلدادگیوبابونه هایی که یک فصل زندگی را با خیال راحت نقش می زنند در خاطرات ...
زمانی آدمها با یک نفر رابطه داشتند و به سرشان وسوسه با چندین نفر بودن میزد..اینک آدمها با چندین نفر رابطه دارند و در دلشان حسرت با یک نفر بودن میکوبد...بدان عاقبت وسوسه ها حسرتهاست......
یارب! توچنان کن دلم آرام بگیردکم وسوسه ی وصل دلارام بگیردصیّاد به صد فن به شکار آمده رحمیمگذار که دل دانه ازاین دام بگیردرضا شاه حسینی(پیمان)...
با وسوسه در نگاه تو حل شده ام در بوسه ی گاه گاه تو حل شده ام آغوش به خاطرت گشودم ای عشق برگرد! که در گناه تو حل شده ام...
گفته بودم، تاپائیز نشده برگرد!نه برای خودم!بلکه برایتُ می گفتم ...ببین!حالا پائیز رسیده ووسوسه ی خیس شدن موی مان زیر باران،قدم زدنمان ...و صدای خش خش_برگ های_رنگارنگکه زیر پایمان جان می دهند ...و چتری که بخاطر ساختن ای لحظه های زیباهیچوقت باز نمی شود،مارا بدون همپیر خواهد کرد!پائیز را تنهایی سَر کردن کارِ آدم عاشق نیست،آدم عاشق به تنهایی توان زندگی در این فصل_سرد راندارد.من تُ را می شناختم!تُ آدم تنهایی قدم زدن،تنهای...
از مستی نمی افتد شراب خنده های شرابی اتای شمعِ آبی سوزِ خوش وسوسهای کارون کرشمه و کنایهای کازرون بی تکلفمن در حضور تومهمانِ آرامشی هزارساله امای واهمه ی همیشگی فراقتا از چینِ دامنتگل های عصیان را نچیده ایاز روی غِیظ مرا صدا بزنبا دو دست ترکه ای خشمگینتپیراهنم را پاره کنو با نفس نفس نفس نفس زدن بسیاربگو دوستت دارم...
در خانه ى ویران شده ام چشم ترى بودتا در پى ابروى تو صاحبنظرى بودصد بار شکستى دل من را و ندیدىدر قلب فرو ریخته جز تو نفرى بود ؟هیهات که درد دلم از راه شفا رفتچشمان تو معشوق حریف قَدَرى بودتا چشم من از روزنه بر روى تو افتادچون دیر به خود آمدم آشفته سرى بودبا رقص تو با روسرى و باد که مستیمبا آمدنت کوچه ى ما را خبرى بوددر پشت تو افتاده زمین نبض خیابانتا از قدمت روى زمینش اثرى بودابلیس شدم سیب شدم پاى تو امااز هر ...
نه به چاهی نه به دام هوسی افتادهدلم انگار فقط یاد کسی افتاده غرق یادت شدم ای چشم تو روشن، آنقدرکه به اقیانوس انگار خسی افتاده از همان روز خداحافظی پاییزیبه دهان غزلم طعم گسی افتاده آخرین برگم در دست درختی در بادکه اگر زود به دادش نرسی، افتاده گرچه آرام، پر از وسوسه ی عصیانممثل شیری که به چنگ قفسی افتاده...
آس دل روی خشت باید نامیدخوشبختی سرنوشت باید نامیدای وسوسه ی دو سیب با طعم عسل!آغوش تو را بهشت باید نامید...
وسوسه شده ام دوباره سیب را گاز بزنم ، می خواهم تبعیدی سیاره ای دیگر شویم ؛ من باشم و تو...آریا ابراهیمی...
سپید و مَلمَلی دوستت دارم... شبیه شکوفه های سیب... تو وسوسه ی سرخ و شیرین منی ! میخواهمت ؛ برای همه فصل هایم ... برای همه روزهای عاشقی ام ......
بوسه باوسوسه ے...️ وصڸ دلارام خوش است ...!!!...
دل نبستم به جهانی که همه وسوسه استاز همه ارث جهان یک تو برایم کافی ست ......
دل نبستم به جهانی که همه وسوسه استاز همه ارث جهان یکتوبرایم کافی ست ......
انسان شرافتمند در رویاهایش نیز شرافتمند خواهد بود. او در برابر وسوسه ها مقاومت خواهد کرد و خود را از نفرت، حسادت، خشم و مفاسد دیگر دور نگاه خواهد داشت...اما انسان آلوده به گناه قاعدتا در رویا هم همان تصویری را می یابد که در عالم بیداری مقابل چشم خود دارد...!...
بوسه را...لای حریری از عشق بپیچ...دوباره وسوسه ام کن!عزیز دلم....از جاذبه ی لب های تو...سیب های بهشت هم....به گناه می افتند...چه برسد به من!که آلوده ی توام......
در ملتقای الکل و دودآنگونه مست بودمکه از تمام دنیاتنها دلم هوای ترا کرده بودمی گفتم این عجیب استاینقدر ناگهانی دل بستناز من که بی تعارف دیریست زین خیل ور شکسته کسی رادر خورد دل نهادن پیدا نکرده ام!تب کرده بود ساعت پاییزی اموقتی نسیم وسوسه ام می کردعطری زنانه در نفسش داشتمی گفتم این نسیم، بی تردیداغشته با هوای تن توستوین جذبه ای که راه مرا می زندحسی به رنگ پیرهن توست. آنگونه مست ب...
دل نبستم به جهانی ڪههمه وسوسه استاز همه ارث جهان یک تو️برایم کافی ست......
هر وقت وسوسه می شوی که به شیوه ای قدیمی عمل کنی، از خودت بپرس که می خواهی اسیر گذشته باشی یا پیشقدم آینده....
این فکر خود انسان، و نه دشمنان و مخالفانش، است که او را به شیوه های شریرانه وسوسه می کند....
یلدای چشم های تو برفی ترین شب استیلدای چشم های تو طوفان میآوردامشب تمام وسوسه ها در نگاه توستابلیس هم به دین تو ایمان می آورد...
وقت رفتن استبایدرفتبااستخوان هاباگوشت هابایدرفتوقت رفتن که می شودازشانه هایممی توان به آسمان رفتبایک نفس عمیقمی توانهوارفتاین راه رادرازیاکوتاهبایدرفتوقت رفتن استحشره (وسوسه)افتاده به جانم...
همه از اسفند و تکاپویش حرف می زنند و من به فکر دل تکانی ام .. چه بسیار ناگفته هایی که دردلم خاک می خورند و همه از آن بی خبرند .. چه حال و هوایی دارد این روزهای آخرین اسفند ، انگار کسی تو را وسوسه می کند که بی پیشوند و پسوند بلند بگویی دوستت دارم ......