گاهی قلب کوبنده از تپش می افته
و رسم زندگی یاد میگیره
بس هرچی سرکشی کرد و خون زیادی قل اید
قصه هیزم شکن قول شکستن داد
بیستون کندن مال فرهاده
نه هر فرهادی که حرف شیرین می زنه
آب رو که تو روان کنی
دیگه دلت صافه
کاری با اونی که سنگ میزنه نیست
برنده شی به شرط تقلب
هنداونه بگیری به شرط چاقو
بعد کجا یه منم میزاری با جنگ نکرده
تو بازی شطرنج نه سفید نه سیاه
تخته راکد ردِ پای اسبِ
نویسنده : محدثه یحیی پور
ZibaMatn.IR