برای آنکه بدانی
کسی که داده به تو ابروان زیبا را
کشیده گوشه چشمت غروب دریا را
در استوای تن و انحنای لب هایت
فشانده عطرخوش طره چلیپا را
به دشنه های پر از التهاب مژگانت
فزوده ناز تب آلوده و فریبا را
میان اینهمه آدم فقط به وامق داد
بهای حسرت دیدار روی عذرا را
ببین دفتر تاریخ کج مداری ها
نشان کوزه مجنون و سنگ لیلی را
فدای وسعت جغرافیای دستانت
که برده طاقت چشم انتطاری ما را
برای آنکه بدانی همیشه دلتنگم
نهاده ام کف پایت تمام دنیا را
♤♤♤
✍ علی معصومی
ZibaMatn.IR