اولین بار که دیدمت نگاهات اذیتم میکرد،همش خودمو قایم میکردم از نگاهات.اینکه تو نشون میدادی منو دوست داری برام خیلی چیز عجیبی نبود،ولی اینکه من عاشقت شدم برام محال ترین وغیرمنتظره ترین اتفاق زندگیم بود.عشق روبا دل و جونم،با خونم،حس کردمو چشیدم.اذیت کردنات،اشتباهات،دل شکوندنات،غیب شدنات،بی محلی کردنات،همه ازارم میداد ولی با هربار که سمتم میومدی،با هربارشنیدن صدات،دیدن چشات،همه چی یادم میرفت.تفریحم نبودی،وابستگی نبودی،عادت نبودی،هوس نبودی،جون میدادم واسه اینکه حتی دستاتو لمس کنم،جونم شدی خون تو رگام شدی نفسم شدی.جون دادم برات،زندگی دادم برات،خودمودادم،خودی که هیچ وقت بهم برنمیگرده،خودی که هیچ وقت اون آدم سابق نمیشه.جوری ادای عاشقارو دراوردی که هیچ وقته هیچ وقت فکر نمیکردم بدترین تجربه های زندگیم،بدترین ضربه های زندگیم،بدترین حس های زندگیمو از کسی بهم برسه که بهترین حس زندگی یعنی عشق رو ازش گرفتم.
وقتی دستاتو توی دست یکی دیگه دیدم فقط خدا میدونه فقط خدا دید چی به سرم اومد.فکر کردن به اینکه یکی دیگه رو دوس داری،به اینکه دستات،حرفای قشنگت،فکرت،همه چیت شده یکی دیگه یه لحظه ارومم نمیزاره،درسته این حقو داشتی هرکیو که دلت میخواد دوست داشته باشی،ولی این حقو نداشتی احساس منو له کنی.کاشکی که یه بارم به دل نازک من فکر میکردی.از خدا میخوام جوری بهم آرامش بده که بتونم ببخشمت،که تیکه های شکسته قلبمو بتونم یه ذره هم که شده به هم بچسبونم.از خدا میخوام گذر زمان اجازه نده تو از فکرم کمرنگ بشی.برای همیشه توی قلبم می مونی عشق من،جون من،نفس من،بی معرفت من.
.
♥️تولدت مبارک♥️
ZibaMatn.IR