100 متن کوتاه شاعر ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره شاعر
100 متن کوتاه شاعر ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن شاعر برای اینستاگرام و بیو واتساپ
از بس که خدا عاشق نقاشی بود...
هر فصل به روی بوم، یک چیز کشید
یک بار ولی گمان کنم شاعر شد..
یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید!

هر صبح به زنبور🐝، عسل می چسبد
شاعر که شدی فقط غزل می چسبد
امّا به مذاق زوج های عاشق
صبحانه لب و بوس و بغل میچسبد
«همایون بلوکی»

کوردم؛
آی ی ی کوردم،،
کورد!
شبیه بلوطی که
با هیچ باد و بارانی
ریشه های ستُرگم؛
کنده نمی شود!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

خزان بر باغ افکارم خزیده
تمام تار و پودم را دریده
چرا نقاش تقدیر دو عالم
مرا در حال غم خوردن کشیده؟!
ابوالقاسم کریمی

آدم وقتى کسى را خیلى دوست دارد
همه چیز فرق میکند
سر آینه شلوغ تر میشود
دست و دلش گرمتر میشود
به هر بهانه اى سرش کجِ شانه هاى یار میشود
و از همه مهم تر اینکه
شاعر میشود
شاعر......

شعر می خواندم که شاید از سرم بیرون روَی
در عوض یک شاعر مخصوص دربارت شدم
ارس آرامی

لب به احساس زدم مست شدم، فهمیدم
شاعران مست ترین طایفه هشیارند!
بی خود از حال شدن گرچه گناه است ولی
شاعری جرم قشنگیست اگر بگذارند!
ارس آرامی

شاعران،،،
همه ی عاشقانه های جهان را
سروده اند،
باز؛
ما مانده ایم و،
--دفتری خالی!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

می روم تا که به دنیای جدیدم برسم
خواهشا پیش چِشَم هیچکسی پر نزند...
..
..
بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)

به فردا بگویید :
کاش دیشب آمده بودی مرد !
شاعری به قرار عاشقانه اش نرسید
از بس که ذوق کرد...!
جلال پراذران

خوشا آنانکه با «سایه» همسایه شدند...
(بیاد مرحوم هوشنگ ابتهاج)
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی

آری،
من بازنده گناهکارم
و تو ، بخشنده برنده
حالا مرا
از این دنیای جهنمی ببر
من دیگر
سیب نمیخورم

نپوشان به خودت پیرآهن غم
رها کن ای دل من دامن غم
بخند و اینچنین باش و همیشه
رفیق شادی باش و دشمن غم

در نگاهت آنچه من دیدم، کَس دیگر ندید
خوشه ی خورشید چیدم از شب نیلوفری
حرف من بود آنچه دیگر شاعران هم گفته اند
عشق هرکس محترم «اما تو چیز دیگری»
بهزاد غدیری شاعر کاشانی

روزگاریست در این کوچه گرفتار توام
با خبر باش که در حسرت دیدار توام
گفته بودی که طبیب دل هر بیماری
پس طبیب دل من باش که بیمار توام
بهزاد غدیری ، شاعر کاشانی

هوا سرد است و من عریان مَرگم
گرفتار غم زندان مَرگم
هوا سرد است و من در مَسلخ شب
کنار جوی خون گریان مَرگم

نپوشان بر خودت پیر آهن شب
نشو سرمایه ی اهریمن شب
بخند و مهربانی کن به دنیا
بِکَن آغوش خود را از تن شب

حالم شبیه ماهی گیری که
تک قایق چوبیشو دزدیدن
دیگه نمیشه دل به دریا زد
واسم تو ساحل نسخه پیچیدن

آفرین بر تو..
تو شاعری
سلطان شعری
آفرین بر تو
تو خالقی
آن خالق
افکار و ذهنی
آفرین بر تو
شاداب کردی
این دل و
جان و جهان را
صیقل زده
اشعار تو
روح و روان را

دلخسته کاج پُرکلاغِ باغم و هیچ
بر شاخه های من به غیراز بار غم نیست
رضاحدادیان

من چرا شاعر و عاشق نشوم، وقتیکه
سی و دو حرف الفبا همه مجنونِ توأند.
شاعر: مصطفی مدرس پور
تکخانه ها
ممنوعه ها

چارلز بوکوفسکی :
منتظر مرگ بودن بد تر از خود مرگ است..
میپرستیدم سیه چشمان مستش را ولی...
تا به خود باز امد، او از دلم دل کنده بود...
تمام سهمم از دنیا، همان چشم سیاهت بود...
که قلبم را میان سینه می لرزاند...
و کاش هرگز ندانى که
بعد از تو
رو به جاده ی شمال که میروم
نه عطرِ دریا سرشار ترم می کند
نه بوییدن ساقه های برنج عاشق ترم
نه اندوهِ پر ابهتِ سبزِ جنگل ، شاعر ترم
