پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آرام جانپس از دیدارت،برای بازگشتدیگر کافی نبود برایم راه رفتن در زمین!من پرواز کردم تمام آسمان را......
نگاهت تکیه گاهم بودخیالت جان پناهم بوددلت آرام جانم بوداین عشق آتشینم را تو فهمیدی؟نفهمیدی.....دعایم پشت راهت بوددل و جانم فدایت بودسرم رو به هوایت بودتمنای نگاه بیقرارم را توفهمیدی؟نفهمیدی....همه عمرم نثارت بودهمه جانم فدایت بودهمه عشقم نگاهت بودتو اینکه بودنت تنها پناهم بود،فهمیدی؟نفهمیدی...خدایا او تمامم بود...همه دار و ندارم بود...خودش صبر و قرارم بود...نمیدانست،نمیفهمید...تو فهمیدی؟نفهمیدی.......
آرام جانم!در روزهای بی قراریم ، ساحل امن من باشدر طوفان دریای زندگیامید آخر این چشم های مایوس بمانراستش را بخواهی ، نیاز این منِ نا آرام به تومثلنیاز موج های پر تلاطم دریاست به ساحلهر چیزی در این دنیا ، نهایتاً یک جا آرام می گیردکودک در آغوش مادردریا در پهلوی ساحلومن در کنار تو ...
آرام جانم !این صبح و صبحانہ براے تومقابلم بنشینامروز میخواهم برخی شعرها رابیڪلمہ بنویسمڪلمہهایش را ببوسمروے پیشانیات......
روزی که تو همسرم شدیشادترین روز زندگیم بودعاشقانه دوستت دارم آرام جانمولنتاینت مبارک همسر عزیزم...
نمی دانم ..چرا وقتی به آغوش می گیرمتدیگر به هیچ چیز فکر نمی کنم ..شاید آغوش تو...بُن بست ..تمام افکارم است ...️️️...