سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ضریح آینه و آباشکی بروی گونه خیسش چکید و رفتنجوا نمود و از دلش آهی کشید و رفتدر ازدحام ساحت محبوب شهر عشقبا خاک راه حضرت جانان خزید و رفتبی آنکه چشم دل بسپارد به غیر دوستحتی کبوتری به نگاهش ندید و رفتبا عطر و بوی زمزمه ی دل وضو گرفتشهدی به حول و ولایش چشید و رفتگرد ضریح آینه و آب و آفتاببا پای دل به عشق و ارادت چمید و رفتوقتی که داد بار غمش را به دوش بادحتی سبک تر از پر کاهی پرید و رفت...