مگر دلتنگی چیست جز شرار زرین مبین که ز آهی خاموش میزند درقلب آتشی به این این باران که بر دیده میچکد بیصدا نه ز ابر فلک، که ز وصل توست آن برین بر ورق یاد تو چون غنچهای بهاران زاد که ز امتداددل من گشت جلوهای بیکران پشت پای...