شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
یک روز هم یکی میاید کهمرا برای خودم بخواهد که قِلِقَم را بلد باشد و به من فرصت عاشقی کردن بدهد ...کسی که با رفتنش مرا از خیابانها بیزار نکند.یکی که من برایش یکی مثل همه نباشم. ایموجی قلبهایش، لبخندش ، جانم گفتنش هایش، وقفِ عام نباشد...من منتظر کسی هستم که همه در حسرت چشمهایش بسوزندو من ولی هر لحظه که دلم خواست ببوسمش میدانی شک ندارم روزی کسی میاید که ممنوعه ی همه باشد و حلال ترینِ من...که برایِ همه همان مغرور دوست نداشتنی باشد ...
من اصلا نفهمیدم جوانی یعنی چه؟من یک راست از بچگی به سن کهولت رسیدم....