حسم مث ادمیه ک از تنهایی اعصابش خراب شدو فندکشو ترکوند اما یادش نبود سیگارشو روشن نکرده
در خانه ما هیچکس اعصاب ندارد پدرم اگر اعصاب داشت به جنگ نمی رفت، نمیکشت ،نمیمرد مادرم ابروهایش را بر می داشت و کمتر سر نماز با خدا درگیر می شد . اسباب خانه یمان از ترس برادرم پنهان نمی شدند ، یا فرش ها مدام ترس از سقوط سیگارها...