سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
حسم مث ادمیه ک از تنهایی اعصابش خراب شدو فندکشو ترکوند اما یادش نبود سیگارشو روشن نکرده...
در خانه ما هیچکس اعصاب ندارد پدرم اگر اعصاب داشت به جنگ نمی رفت، نمیکشت ،نمیمرد مادرم ابروهایش را بر می داشتو کمتر سر نماز با خدا درگیر می شد .اسباب خانه یمان از ترس برادرمپنهان نمی شدند ،یا فرش ها مدام ترس از سقوط سیگارها نداشتند .میگرن ها از گریه های خواهرمسر درد نمی گرفتند .قسم می خورم اگر سگ هاصدایشان بجایی می رسید،ادعای حیثیت می کردند از اخلاق من. آقا در خانه ما هیچکس اعصاب ندارد .قسمی باهم نداریم ،که مانده است...