شنبه , ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
اینکه میگوید همه چیز از دور قشنگ است راجع به هر چیزی صدق نمیکنداین را وقتی فهمیدم که حریصانه تنم را در آغوش کشیدو من به باور رسیدم که بعضی چیزا از نزدیک ترین فاصله ی ممکن خیلی زیباتر است!!درست زمانی که در اسارت آغوشش پادشاهی میکردم،،،ناگه نگاهم به هم آغوشیِ نگاهش پیوست و فهمیدم چشم ها از نزدیک چه منظره ی بی نظیری دارند!!نگاه تب دارش را به خماریِ چشمانم وصله ی ناجوری میزد و من از هرم نفس هایش تب کرده بودم که گفتند نزدیکی آدم را مریض میکند ...
گفتم :« عشق شبیه بوته تمشک است، کوتاه و پُر تیغ، با میوه های ریز قرمز؛ اغواگر؛ زود که بچینی اش گس است و لب جمع کن، وقتی هم که رسید، ترش و چشم جمع کن... چه کال بچینی اش ، چه رسیده، خراش به تن ات می اندازد به یادگار، یک عمر...» گفت:« عشق به درخت توت می ماند، حقیرش نکن، آبش که بدهی رشد می کند و قد می کشد. نردبان می شود برای دیدن دختر همسایه... داستان درخت توت، داستان بید است و پروانه. یا توی پیله، خفه می شوی و از بین می روی یا تبدیل به پروانه می شوی...