وَ چکّه میکند از من هنوز حسرتِ تو ...
بی تو چای وعسل صبح برایم تلخ ست، پس بیا ای همه ی علتِ شیرینی ها...
این غزل ها به خدا مفت نمی ارزیدند اگر این دختر و این عشوه و این ناز نبود!
ساعت از نیمه گذشت و دلم آرام نشد و خدا رَحم کند،این همه دلتنگی را
من مُردم و گذشت برایم ولی بدان دیگر کسی برایِ تو تَب هم نمیکند
با شعر ِتازه داغِ دلم تازه می شود حرفی به جز سکوت، کماکان صلاح نیست
صبح باشد! تو نباشی.. چه ثمر دارد این!؟ مُرده شورِ همه یِ دار و ندارَم بِبَرد...!