از فرط نبود عشق، پر کینه شدیم چون بغض فروخورده ی در سینه شدیم درمانده ی این تسلسل رنجیم و ... عمریست که با درد قرنطینه شدیم!
در حجم سکوت آینه گم شده است در عالمی از جنون تجسم شده است مردی که به تبعید خودش تن داده؛ تسلیم هزاره ی توهم شده است...!
در خاطرِ خود بهانه ی شادی داشت رویایِ بهارِ سبزِ آبادی داشت بیچاره پرنده ای که در کنجِ قفس؛ از پنجره انتظارِ آزادی داشت!