پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از شدت عصبانیت قلبش گرومب گرومب صدا می کرد ..فریاد های نامفهومی در ذهنش غوغا کرده بودند و هر لحظه گیج و گیج ترش می کردند ! بدون اینکه مقصودی داشته باشد تلو تلو خوران قدم بر می داشت ، درست در وسط هیاهوی ذهنش ایستاده بود که نور زرد رنگی چشمش را زد ! و قبل از اینکه متوجه چیزی شود جیغ لاستیک ها فاجعه ای را فریاد زدند ...قامت رعنایش پشت شیشه آی سی یو بی جان تر از همیشه بین دم و دستگاه های پزشکی اسیر شده بود ! و اما پدر خیره به شیشه بی روح باشانه های...