پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو ابر ما بودیولی جای دیگری باریدیما شانس نداشتیم! برشی از ترانه...
امروز دلم خیلی گرفتاز شانس نداشته ای که از بچگی مثل سایه دنبالمه وبا اینکه سعی میکنم همیشه با احتیاط قدم بردارماما اون مثل نوری که توو سرمون می تابه زودتر از منتوو مسیر لونه کردهحالا موندم این شکایت دلگیری دل رو پیش اون بالایی ببرمیا اینکه بازم همانند قدیم الایام توو خودم توو دلم نگه دارمتا شاید یه روزی یه جایی بتونم از این بدشانسی های روزگارخودم به تنهایی انتقام بگیرماز نرفتن هایی که می خواستیم بریم نشداز نشدن هایی که می خواس...
میدانیبعضی ها از همان اول بد شانس بودند!مثلادو برگ از درخت به زمین می افتندیکی میشود سوژهی عکس یک عکاس و دیگری به راحتی زیر پا له میشود!...
من همونیم که هر چی میخواد نمیشهو هر چی نمیخواد میشه ...!...