پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بنویس بانوبنویس بانو؛ بنویس از ترانه شدناز دو دور افتاده؛ که اسیرِ زمانه شدنبنویس شیرینم؛ تو را به جانِ فرهادَتکه نیشتر شود قلمت بر این زخمِ کُهَنبنویس باز از آن چکامه هایِ بی وزنتکه معلق است میانِ جانِ مناز دلم تا که میهمانِ این دنیامکه ندارد خیالِ کوچیدَنبنویس بانو؛ بنویس از پریشانیمرغِ بی آواز؛ از رهایی چه می دانی...!؟بنویس و افشا کن این مفاهمه رامثل حلاج باش، بانویِ بارانیآی از آن حسرتِ همآغوشیوای از این نا...