سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
ای بانوی رنجهاای لطیفِ همیشه سخت...چگونه توانستی تا آن بلندای بکرِ،قله های صبر و شهامت را فتح کنی؟به کدام ارتفاع از خوشبختی پرچم آویخته بودی که دردهایی آنچنان بزرگ رااینچنین کوچک دیدی؟بهزاد غدیری...
بانو برای امشبت مهمان نمیخواهی؟یک شاعر تنهای بی سامان نمی خواهی؟بانو در این دنیای لبریز از دروغ و لافیک عشق پاک و صاف و بی پایان نمیخواهی؟بانو شراب سیب و گندم را نمی نوشی؟حوّای من آدم که نه،انسان نمی خواهی؟من حاضرم با جسم و جانم شانه ات باشمبانو برای اشک خود، دامان نمی خواهی؟ای در لبانت باده های کهنه ای پنهانهنگام لب برلب زدن ،فنجان نمی خواهی؟بانو هوایِ چشم هایم تیره و ابری سترقصی به زیرِ بوسه ی باران نمی خو...
سلام بانو.....بیا با پنجه راه برویمروی تن این دنیابگذار خواب بماندو نفهمد که از قانونش گریخته ایمو …دل باخته ایم!!!...
نم نمک دارم به تو احساس پیدا می کنمهی ورق بر می زنم هی آس پیدا می کنم!چشم های گرد و شیرینی که دل را می برد،من درون چشم تو گیلاس پیدا می کنم!هیچ حسی در جهان زیباتر از این نیست که،من به اسم کوچکت وسواس پیدا می کنم!در نمازم فکر می کردم به زیبایی تو،کافرم کردی بیا اخلاص پیدا می کنم!فرض کن من باشم و تو در کنار زنده رود،وای بانو...می روم عکاس پیدا می کنم!خوب گشتم هیچ سنگی لایق دستت نبود،صبر کن من عاقبت الماس پیدا می کنم!...
ترش رویی هم بکنشیرین عسل بانوی منگاه گاهی هم قاطی فالوده لیمو لازم است...
چیزی که با حضور شما گُم شود غم استبانو به احترام شما قَدِِّ من خم استشعری نگفته ام که شود لایق شماشرمنده میشوم که چنین ذوق من کم است...
بارقیبان سر جنگم تو فقط با من باشمن ندارم سر سوزن به خودم تردیدیرنگ چشمان خودت چای بیاور بانوشهر در امن و امان بی خبر از تهدیدی.محمدامین آقایی...
این چهره را، بانو، به آرایش نیازی نیست بر چهره ات زیباتر از رژ، رد لبخند است احسان پرسا...
بنویس بانوبنویس بانو؛ بنویس از ترانه شدناز دو دور افتاده؛ که اسیرِ زمانه شدنبنویس شیرینم؛ تو را به جانِ فرهادَتکه نیشتر شود قلمت بر این زخمِ کُهَنبنویس باز از آن چکامه هایِ بی وزنتکه معلق است میانِ جانِ مناز دلم تا که میهمانِ این دنیامکه ندارد خیالِ کوچیدَنبنویس بانو؛ بنویس از پریشانیمرغِ بی آواز؛ از رهایی چه می دانی...!؟بنویس و افشا کن این مفاهمه رامثل حلاج باش، بانویِ بارانیآی از آن حسرتِ همآغوشیوای از این نا...
به زنجیرم بکش با تار گیسومرا حبسم بکن در خرمن مودو چشمانت بلای جان من شدغزال وحشیِ زیبای خوش روبه عشقت مبتلایم کرده ای دوستنه درمان دارد این دردم نه دارومرا تجویز کن یک جرعه بوسهکه من افتادم از عشقت به زانواگرچه زنده ام باید بدانیکه عمری کشته ای ما را تو بانوهادی نجاری...
بانو ! ملکه سرزمین خودت باش !به دور از تمام باید ها و نباید ها و قانونهایی که تو را در یک چهارچوب مضحک اسیر می کند ,خودت را باور کن و باور داشته باش تو ..... آری تو با همین دستهای ظریف و لاک زده ات , و با همین موهای پریشانت می توانی لذت موفقیت را بچشی ! خود را با تمام داشته هایت بپذیر , با همین ظرافت تن , لطافت پوست , اشک ها و عشوه هایت اجازه نده دست هیچ مردی , یا دست هیچ قانونی سد راهت بشود قوی و پر قدرت ادامه بده و خود را چون ملکه ...
پائیز را دوست دارمبه خلصه های گاه و بیگاهش وقتی که برگ میبارد از آسمانبر سفره ای که میهمانش دلهای عاشقان است، زمستان را دوست دارمبه هوای هیزم چشمانت،وقتی که زخم هیچ سرماییحریف آتش بجا مانده از نگاهت نیست در جانم،اگر زنده میمانمبرای بهار استکه تا تو میخندیشکوفه ها از اشتیاق جان میدهند و هیچکس ندانست آن میوه های نوبرانهبه حرمت لبخندهای تو بود نه بلوغ بهار بانو،......
تیرماه است و به شدت باد بی انگیزه است کاش بانو دامن گلدار خود را تن کنی احسان پرسا...
در منظره هاچهره ی ﻧﯿﮑﻮﯼ توﭘﯿﺪﺍﺳﺖﻫﺮجاﻧﮕﺮﻡ ﺟﻠﻮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖبا آن که برون از در ِ میخانه نیاییدر مشرق ساغر خم ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖآلوچه ی لبهای تو از جنس تمشک استاز پنجره ها سرخی آلوی تو پیداستاز بس که زدی شانه به موهای کمندتتا زیر کمر شُر شُر ِگیسوی تو پیداستاز زلف تو ای دخترِ گل واژه بریزدﺍﺑﯿﺎﺕ ﻏﺰﻝ ﺑﺮ ﺷﮑﻦ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖشاعر سر شب تا سحر از مهر تو گویددرشعر و غزل ورد ثناگوی تو پیداستبانو عسلم دکمه نکن پیرهنت را...
از آن عشقت به دل، تزریق بانوپناهم ده چو آلاچیق، بانودو چشمت جمعِ مهر و مهربانی ستنگاهت ، غصه را تفریق.. بانوو شعرم می رود تا عرشِ شادیهمینکه می کنی تشویق، بانوخط ابروی زیبا و شکسته تشبیه خط نستعلیق، بانوزمان دیدنت پس کی بیاید ؟و تا کی صحبت از تعویق، بانو ؟نیاگارای احساسی بلندیقد نازت کند تصدیق ، بانو...
و عاجز است بکاود هی، روان شناسی بالینیمتافیزیک عجیبی داشت،ضمیر عالم تکوینیگروه خونی من مثبت ،گروه خونی تو منفیدوقطب در کشش و رانش،عجب تناقض شیرینیتو آرزوی خطرناکی ، چگونه زنده بمانم منای ارتفاع بلند عشق ،همیشه قابل تحسینیهزار و یک شب طولانی، دچار وهم اساطیریمنگرد..نیست..نخواهی یافت..تو شاهزاده ی رویینیچه آلیاژ غم انگیزی ست، مست کنند و طلا باشیاگر چه قاعده هارا کشت،براهنی به براهینیکجاست جای نشستن در میان سبزه و خاک و...
من یک شب، پشت و روی لب هایت را..من یک روز آبروی لب هایت را..دور از تو چروک خورده ام بانو جانلازم دارم اتوی لب هایت را...
پاییز رسید و خبر از مهر لبت نیستدر کوچه ی بن بست، صدای قدمت نیستپاییز، هوای تو به سر می زندم بازافسوس که دیوانه، هوایم به سرت نیستپاییز فقط با تو قشنگ است عزیزمبانو تو چرا قصد دگر آمدنت نیستدر باغ خزان کرده ی پاییزی قلبمجز یادی از آن رنگ گل پیرهنت نیستمن مثل درختی که خزان کرده ز عشقتگویا که تو هیزم شکنی و تبرت نیست...
آن دو ابروی هلالت بانوخون من ریخت حلالت بانوبرده آرامش و آرام از منروز و شب فکر و خیالت بانوکرده تفکیک تورا از دگرانکنج لب نقطه ی خالت بانولحظه ها می رسد و می گذردبه تمنای وصالت بانووای اگر جز تو به کس فکر کنمهمچنین وای به حالت بانوعلی اکبر اسلامیان بیدل خراسانی...
من به یک رابطه ی مُرده دچارم بانومن به یک عشقِ قسم خورده دچارم بانو.تو به آن آدمِ مشغول به لبخند و شرابمن به این آدمِ افسُرده دچارم بانو.عشق یک باغِ گلِ تازه و سرخ ست ولیمن به دشتی گلِ پژمرده دچارم بانو.به اتاقی که هوایِ غزلش را هرشبعطرِ پیراهنِ تو بُرده دچارم بانو.دیگر انگار خبر از منِ مغرور که نیستزخمی و خسته و آزُرده، دچارم، بانو.سهمم از عشق فقط اشک، نمیفهمی توبه غمی که به تو نسپرده دچارم بانو.بعد عمری به هم...
بباف بانوببافدلشوره ی حصیر دلت رابباف بی قوارگی حوصله راوقتی روبروی صبح می نشینی تمام آینه نفس می کشدزمین میرقصدماه چشمانم کامل میشود بهار به نیایش تو می آیدای نسل سبز گیلای از تبار آفتابمیخواهم به تماشایت بنشینمشعری بباف تا در میان ماترانه ای لب باز کندتو بخندو من اشک شوق ببافم.فریده صفرنژادگیل بانو...
بانوزیادی زن نباشزیادی زن بودن وادارت می کند به تاب آوریکه سیلی خور روزگار باشیکه سماجت کنی بر حسی غلطکه قربانی شوی...!.ساده نباشصدرنگ که نهلااقل ده رنگ باش!آن دیروز بود که سادگی زیباترین رنگ بودالان خطای بزرگیستآغاز فرسودن استرنگها را ابرو بادی بپاش بر وجودتنگذار با کفش بر ذهن ساده و یکرنگت قدم زنندوبیالایند وجود گرانبهایت راو قهقهه زنند به رنگ کردنت..!.ساده نباش بانواین روزها ساده ها در بازی زندگی بازنده ان...
بانو! پاییز که شد، دست های خسته ات را در جیبت پنهان کن و به دور از باید ها و آمدن ها، نبودن ها و رفتن ها، فارغ از تمام لحظه های بی شائبه ی روزگار غریبت؛ برای خودت؛ خاطره ای بساز!بانو! پاییز که شد، اولین باران پاییزی که روی موهای ابریشمی ات بارید و خش خش برگ های خسته ی پاییزی را زیر پاهایت لمس کردی، خودت را بغل کن و به زیر آسمان ابری ات ببر! این پاییز را برای خودت خاطره ای انفرادی بساز.....
چه خوب می شد اگر در شریعتت بانوجواب بوسه شبیه سلام، واجب بود...
...بی پرده وقتی داستان از عشق می خوانییادم می افتد "ویس فخرالدین گرگانی"قابیل مرتد می شود در چشم آدم هاوقتی اصول عاشقی را بد بفهمانیمن را بنوشان از لبان خود"عذاب النار"لب های تو آیینه "آیات شیطانی"عمری جهاد فی سبیل العشق را ساده"لا تبطلوا بالمَنُّ" و اخم و چین پیشانیحل کن معمای سر راه مرا بانوزلف تو پیچیده تر از دیوان خاقانیکام زلیخا تلخ شد از دوری یوسفای کاش عبرت می گرفتی ...
تو و چشمهایت من و دل. با مست نگاهت،خلع سلاحم بانو....
پریشان می کنی،آهسته تر بانودلم با موى تو️سِرِ دگر دارد.!...
در علم نجوم باز تجدید شدهاین مرتبه هم دچار تردید شدهبانو بِگذَر از جلوی شیخ محلتا این که بر او حتم شود عید شده...
بانو..بانو..هزار مرتبه گفتمبانو..بانو...بانوبانو..هزار مرتبه گفتمدریا ظهور می کند از چشم روبه روبانو...هزار مرتبه گفتماز اولین ترانه باراناز اولین شکوفه لبخندچشمی طلوع می کند از سمت ارزوبانو..هزار مرتبه گفتمگفتم تمام می شود این ابرهای سردگفتم تمام می شود این روز های تلخگفتم بهار فرصت سرشار چشم توستبانو بخند..تا که بخندد گل وگیاهبانو قبول کن...این تیرهاین شب..این سنگین..شکستنی استبانو بخند تا که بتابد نگاه ماهگفتم...
آفتابگردان خانه مانروزهای ابری هم باز می شودبانو!نسبتی با آفتاب داری؟...
تو هستی و ضد نیست باید باشیمن صفر ولی تو بیست باید باشیاز دست به خون من خضابت پیداستبانو تو دبیر زیست باید باشی...
یا عاشق روزهای ماضی هستییا یکطرفه رفته به قاضی هستیاز بس که نکته سنجی بانوانگار معلم ریاضی هستی...
لبخند زنان به هر که جز من بودیانگار که با من آه دشمن بودیآنقدر که کارکشته هستی بانوگویی که دبیر حرفه و فن بودی...
تو بهترین هستی و عیبی در دلت نیستمن در کنارت وصله ای ناجور، بانو......
بانو! بگو که کافه ی دنجِ چشات کو؟من خسته ام... نشونیِ اون کافه رو بگو!...
چشم سیاهت روبه راهم کرده بانویعنی که بردی تو،ظلماتم الی، نور...
مانند برفی، پاک و ساکت، تا که باریدیکلّ مدارس در جهان تعطیل شد بانو.......
میگویند رفتهای بانو... اما دل دیوانهام رفتنت را باور نمیکند... تو را میبینم هر روز... در سیمای دختری محجوب... در چادری سیاهتر از شب... نرفته ای... مگر نه؟...
سفید چون اولین برف زمستانمو سرد چون ایست زمین در دل بھمن تو اوجی من فرود...دستانم خالیخالی چون دستان فرشته ی نیکی در یلدای طولانیو تو ھمه چیز را داریمثل عزرائیل زمستانچه بدبختم منچه خوشبختی توتو بابانوئل ، من گوزن سورتمه ی بابانوئلتو معروف میشوی ، من بارکشبی خیال من بانومن خرسم رفته ام به خواب زمستانی!...
بانوی روزهای زرد پاییزم!بیا برویم زیر درخت بیدروسری ات را وا کن!بگذار باد خیال کند بهار آمده استبه جهنم که از حسادت بمیردبید!...
گلدان به گلدانتو را بوئیده اماما هیچ گلیعطر تو را لو ندادخیابان به خیابانآواره تو شدماما هیچ خیابانینشانی از تومسیر قدم هایم نکردآرزو به آرزوتو را دعا کردماما خدا به آرزویم پا ندادبانو!در خواستن تومن خسته نمی شوم امابسیاری گل را رنجانده امخیابان ها را اسیر کرده امخدا را اسیرتربانو!محض خاطر گل ها و خدا هم شدهدلت را راضی کنبا دل من راه بیایدباور کن!عاشقی را خوب بلدماگر دلت اجازه بدهد...
امنیت یعنی بانویت که دستت را می گیردصورتت را که میبوسدبداندناب تر از دستهای تودستی نیست......
بانو بهار برای قامت تو سبز می شود پاییز از شرم نگاهت میریزد ️تابستان تب چادرت را دارد و زمستان از نبودنت یخ میزند...
خسته ام بانو!خوابم می آیدمثل ماهی گلیکه از تنگ بیرون پریده وپلک هایش سنگین شده است!...
منزیر سایه ی مردانگیت خوشبخت ترین بانوی جهانم...
من را دار بزنیدبانوفرش میبافد......
باور کن بانو جان... اگر کسی از دل و جان بخواهدت نه می رود... نه می گذارد...فکر رفتن به سرت بزند...
تنهایی یعنی باران ببارد، و تو قدر دو نفر تنها قدم بزنی...